رمان زهرگل
رمان زهرگل🫂
رکسانا بود دوشت دوران بچگیم.
رکسانا: اوا تو اینجا چکار میکنی؟
پانیذ: به تو چه سلامتم خوردی.
رکسانا: آحه اینجا خونخ شوهر منه.
پانیذ: من دختر عموی شوهر توهم.
رکسانا: آها. کی قرار؛ زمان عقد را به من بگه؟
پانیذ: من.
رکسانا: آها باشه. خب کی هست عقدم.
پانیذ: فردا
رکسانا: چه خوب شوهرم کجاست؟
پانیذ: الان صداش میکنم.
رکسانا: اینجوری میری پیش شوهرم.
پانیذ: مشکلی داری؟
رکسانا: از این به بعد. روسری با مانتو بپوش.
پانیذ: باش تابپوشم.
و منتظر جوابش نمیدونم و رفتم. دم در اتاق رضا در زدم.
رضا: جانم؟
پانیذ: زنت منتظرت
رضا: اومد؟
پانیذ: بله.
رضا: بیاتو
پانیذ: جانم؟
چشماش قلب قلبی شد.
اومد جلو و از کمرم گرفت.
رضا: ببین تو حتیٰ بعد مرگم زن منی مال منی حق منی ناموس منی و صاحب توهم باشه؟
دستم دور گرنش حلقه کردم یه بوس از گردنش کردم و گفتم:
پانیذ: چشم. برو رکسانا متظرتت.
رضا: ولش یکی بهمتر از اون جلومه.
پانیذ: برو دیگه.
رضا: باشه عشقم.
پانیذ: برووووو زبون نریز.
و بدون حرف رفت بیرون. و منم رفت بیرون رکسانا انگار خونه خودشه نشته بود روی مبل و داش باگوشیش ور میرفت. رضا رفت مبل روبروش نشست و گفت:
رضا: فردا عقده لباست خریده شده امشبم باید اینجا بخوابی و فردا میریم محظر(سرد)
انقدر خوشم اومده بود از رفتارش آقایی خودمه. منم برای اینکه حرص رکسانارو دربیارم گفتم.
پانیذ: رضا میشه بریم لباس بخریم. که متین گفت خودم بیبرمت.
رضاگفت: نیازی میست میبرمش.
متین: نه بابا تو بانامزدت حرف بزن ما میریم. پاشو پاشو پانیذ.
رضا: آخه...
که آقاجون از در اومد تو و گفت:
آقاجون: اره پسرم؛ متین راست میگه تو با نامزدت حرف بزن.
نمیدونم چرا ولی رضا اعصبانی بود. و از روی ناچاری با متین رفتم. خرید.
دوست داشتم حرص رضا رو دربیارم. خب چکار کنم حرص خوردنش رو دوست دارم. بخواطر همین باز ترین لباس رو برداشتم. و برای اینکه اگر گاهی آقا رگ غیرتی بودنش زد بالا و بهم گیر داد یه لباس یکم بسته ترم برداشتم نثبت آرایشگاهم گرفتم.
۳ساعت بعد
نارسیدیم خونه شب بود من خسته رفتم اتاقم تا چشم رو بستم خوابم برد.
صبح.
ادامه دارد.....
اینم جایزه ۸شدنمون البته میخواستم ۲تا بزارم گفتم بهتر یک پارت طولانی بزارم.
و اگر اونیمی پارت قبلی ۱لایک دیگه بخوره یکی دیگه هم میزارم.
دوستون دارم..
بای بای🥰🫂
رکسانا بود دوشت دوران بچگیم.
رکسانا: اوا تو اینجا چکار میکنی؟
پانیذ: به تو چه سلامتم خوردی.
رکسانا: آحه اینجا خونخ شوهر منه.
پانیذ: من دختر عموی شوهر توهم.
رکسانا: آها. کی قرار؛ زمان عقد را به من بگه؟
پانیذ: من.
رکسانا: آها باشه. خب کی هست عقدم.
پانیذ: فردا
رکسانا: چه خوب شوهرم کجاست؟
پانیذ: الان صداش میکنم.
رکسانا: اینجوری میری پیش شوهرم.
پانیذ: مشکلی داری؟
رکسانا: از این به بعد. روسری با مانتو بپوش.
پانیذ: باش تابپوشم.
و منتظر جوابش نمیدونم و رفتم. دم در اتاق رضا در زدم.
رضا: جانم؟
پانیذ: زنت منتظرت
رضا: اومد؟
پانیذ: بله.
رضا: بیاتو
پانیذ: جانم؟
چشماش قلب قلبی شد.
اومد جلو و از کمرم گرفت.
رضا: ببین تو حتیٰ بعد مرگم زن منی مال منی حق منی ناموس منی و صاحب توهم باشه؟
دستم دور گرنش حلقه کردم یه بوس از گردنش کردم و گفتم:
پانیذ: چشم. برو رکسانا متظرتت.
رضا: ولش یکی بهمتر از اون جلومه.
پانیذ: برو دیگه.
رضا: باشه عشقم.
پانیذ: برووووو زبون نریز.
و بدون حرف رفت بیرون. و منم رفت بیرون رکسانا انگار خونه خودشه نشته بود روی مبل و داش باگوشیش ور میرفت. رضا رفت مبل روبروش نشست و گفت:
رضا: فردا عقده لباست خریده شده امشبم باید اینجا بخوابی و فردا میریم محظر(سرد)
انقدر خوشم اومده بود از رفتارش آقایی خودمه. منم برای اینکه حرص رکسانارو دربیارم گفتم.
پانیذ: رضا میشه بریم لباس بخریم. که متین گفت خودم بیبرمت.
رضاگفت: نیازی میست میبرمش.
متین: نه بابا تو بانامزدت حرف بزن ما میریم. پاشو پاشو پانیذ.
رضا: آخه...
که آقاجون از در اومد تو و گفت:
آقاجون: اره پسرم؛ متین راست میگه تو با نامزدت حرف بزن.
نمیدونم چرا ولی رضا اعصبانی بود. و از روی ناچاری با متین رفتم. خرید.
دوست داشتم حرص رضا رو دربیارم. خب چکار کنم حرص خوردنش رو دوست دارم. بخواطر همین باز ترین لباس رو برداشتم. و برای اینکه اگر گاهی آقا رگ غیرتی بودنش زد بالا و بهم گیر داد یه لباس یکم بسته ترم برداشتم نثبت آرایشگاهم گرفتم.
۳ساعت بعد
نارسیدیم خونه شب بود من خسته رفتم اتاقم تا چشم رو بستم خوابم برد.
صبح.
ادامه دارد.....
اینم جایزه ۸شدنمون البته میخواستم ۲تا بزارم گفتم بهتر یک پارت طولانی بزارم.
و اگر اونیمی پارت قبلی ۱لایک دیگه بخوره یکی دیگه هم میزارم.
دوستون دارم..
بای بای🥰🫂
- ۲.۸k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط