رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت۵۶
مادر ستایش: دخترم وقتی از در اتاق اومد بیرون یه خوشحالی تو دلش بود من فهمیدم دلش با برادرتونه
ارسلان: آقا خلاصه که اون خاستگاری با تمام خنده و خوبی هاش تموم شد سوار ماشین شدیم شادوماد به ما شیرینی نمیدی
یاشار:فردا یه شام مهمونم
ارسلان: عه چرا یه شام
یاشار: بخدا من به این سن از این خرجا نکردم اینا دیانا شاهد
پارت۵۶
مادر ستایش: دخترم وقتی از در اتاق اومد بیرون یه خوشحالی تو دلش بود من فهمیدم دلش با برادرتونه
ارسلان: آقا خلاصه که اون خاستگاری با تمام خنده و خوبی هاش تموم شد سوار ماشین شدیم شادوماد به ما شیرینی نمیدی
یاشار:فردا یه شام مهمونم
ارسلان: عه چرا یه شام
یاشار: بخدا من به این سن از این خرجا نکردم اینا دیانا شاهد
- ۲.۳k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط