پارت ۶
که صدای معلم بلند شد ...
؟من اینجا انقدر زحمت میکشم درس میدم اون موقع شما ها باهم حرف میزنید (یکم داد)
+-ببخشید
؟زود باشید برید دفتر تا وقتی که خانواده تون نیان حق ندارید بیاید سرِ کلاسِ من...
+:ولی...
؟ولی نداره خانم کیم زود برید بیرون
از روی صندلی ها مون بلند شدیم و از کلاس بیرون رفتم ..
+:همه اش تقصیر توعه منو به حرف گرفتی
-: مگه من بهت گفتم بهم جواب بدی خودت جواب دادی
+: خو داشتی موهام و میکشیدی
-:ولش بیا بریم دفتر تا به ننت و بابایی من زنگ بزنه بیان ما رو ببرن
+:اوففف باشه بریم
به سمت دفتر حرکت کردیم وقتی رسیدیم خواستم در بزنم که اون پسره شوگا در و با پاش باز کردم و رفت داخل
؟بچه به تو ادب یاد ندادن
-: همونجوری که به شما یاد ندادن به منم یاد ندادن
رفت و روی مبل روبه روی مدیر نشست و پاش و روی پای دیگه اش انداخت ..
-:الآنم به ننه ی این دوستمون و به بابایی من زنگ بزن بیان ما رو از این جهنم بیارن بیرون
؟بچه ی بی ادب
-:گفتم زنگ بزن نگفتم زر بزن
؟واقعا که ..
گوشیش و برداشت و به مامانم و بابایی شوگا زنگ زد تا بیان .. منم
کنار شوگا نشستم و منتظر بودم بیان ..
که بعد از گذشت نیم ساعت در دفتر زده شد و مامانم وارد شد ..
م.ا: سلام آقایی مدیر من مادر ا.ت هستم گفته بودین که بیام میتونم بپرسم دخترم چیکار کرده
؟دختر شم...
خواست حرفش و بزنه که دوباره صدای در اومد و .. یه
آقایی که شبیه شوگا بود وارد دفتر شد معلومه بابایی شوگاست ...
ب.ش: سلام آقایی مدیر من...
حرفش با دیدن مامانم نصفِ موند .. که مامانمم برگشت و بهش نگاه کرد ..
معلوم بود هم دیگه رو میشناسن..
م.ا : جیهون تو اینجا چیکار میکنی (بابایی شوگا اسمش جیهونِ)
ب.ش: مدیر مدرسه بهم زنگ زد گفت بیام اینجا . تو چرا اینجای
م.ا : به منم زنگ زدن همین و گفتم
از روی مبل بلند شدیم .. که شوگا گفت
-:بابا این خانم و میشناسی
ب.ش : اره پسرم ایشون کسیِ که قرار باهاش ازدواج کنم ..
انگار فقط من بودم از چیزی خبر نداشتم ..
ازدواج یعنی میخواد با مامان من ازدواج کنه
+:مامان این آقا چی داره میگه
م.ا : خب دخترم منم میخواستم امروز همین و بهت بگم که الان خودت فهمیدی
چی یعنی الان شوگا داداش من میشه این دوتا باهم ازدواج میکنن .. چرا من چیزی نمیدونستم..
ب.ش: خب برگردیم سر موضوع چرا بهمون گفتید بیاییم اینجا
؟.... خب راستش
؟من اینجا انقدر زحمت میکشم درس میدم اون موقع شما ها باهم حرف میزنید (یکم داد)
+-ببخشید
؟زود باشید برید دفتر تا وقتی که خانواده تون نیان حق ندارید بیاید سرِ کلاسِ من...
+:ولی...
؟ولی نداره خانم کیم زود برید بیرون
از روی صندلی ها مون بلند شدیم و از کلاس بیرون رفتم ..
+:همه اش تقصیر توعه منو به حرف گرفتی
-: مگه من بهت گفتم بهم جواب بدی خودت جواب دادی
+: خو داشتی موهام و میکشیدی
-:ولش بیا بریم دفتر تا به ننت و بابایی من زنگ بزنه بیان ما رو ببرن
+:اوففف باشه بریم
به سمت دفتر حرکت کردیم وقتی رسیدیم خواستم در بزنم که اون پسره شوگا در و با پاش باز کردم و رفت داخل
؟بچه به تو ادب یاد ندادن
-: همونجوری که به شما یاد ندادن به منم یاد ندادن
رفت و روی مبل روبه روی مدیر نشست و پاش و روی پای دیگه اش انداخت ..
-:الآنم به ننه ی این دوستمون و به بابایی من زنگ بزن بیان ما رو از این جهنم بیارن بیرون
؟بچه ی بی ادب
-:گفتم زنگ بزن نگفتم زر بزن
؟واقعا که ..
گوشیش و برداشت و به مامانم و بابایی شوگا زنگ زد تا بیان .. منم
کنار شوگا نشستم و منتظر بودم بیان ..
که بعد از گذشت نیم ساعت در دفتر زده شد و مامانم وارد شد ..
م.ا: سلام آقایی مدیر من مادر ا.ت هستم گفته بودین که بیام میتونم بپرسم دخترم چیکار کرده
؟دختر شم...
خواست حرفش و بزنه که دوباره صدای در اومد و .. یه
آقایی که شبیه شوگا بود وارد دفتر شد معلومه بابایی شوگاست ...
ب.ش: سلام آقایی مدیر من...
حرفش با دیدن مامانم نصفِ موند .. که مامانمم برگشت و بهش نگاه کرد ..
معلوم بود هم دیگه رو میشناسن..
م.ا : جیهون تو اینجا چیکار میکنی (بابایی شوگا اسمش جیهونِ)
ب.ش: مدیر مدرسه بهم زنگ زد گفت بیام اینجا . تو چرا اینجای
م.ا : به منم زنگ زدن همین و گفتم
از روی مبل بلند شدیم .. که شوگا گفت
-:بابا این خانم و میشناسی
ب.ش : اره پسرم ایشون کسیِ که قرار باهاش ازدواج کنم ..
انگار فقط من بودم از چیزی خبر نداشتم ..
ازدواج یعنی میخواد با مامان من ازدواج کنه
+:مامان این آقا چی داره میگه
م.ا : خب دخترم منم میخواستم امروز همین و بهت بگم که الان خودت فهمیدی
چی یعنی الان شوگا داداش من میشه این دوتا باهم ازدواج میکنن .. چرا من چیزی نمیدونستم..
ب.ش: خب برگردیم سر موضوع چرا بهمون گفتید بیاییم اینجا
؟.... خب راستش
- ۱۲.۹k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط