رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۸۵

ارسلان: داشتم با تلفن صحبت می‌کردم که در با شدت باز شد تلفن تو دستم به رقص دراومد آخر افتاد زمین

دیانا: با خنده گفتم سلام

ارسلان: بعد از اینکه تلفن اشولاش شده رو از روی زمین ورداشتم با لبخند نگاهش کردم چقدر دلم براش تنگ شده بود به به دیانا خانم چشم ما به جمال خوشگل شما روشن شد

دیانا: کولم و با حالت خاصی رو شونم جابه جا کردم و جلو رفتم طرح ها رو از کیفم بیرون آوردم و با ذوق به طرفش گرفتم

ارسلان: از دستش گرفتم و نگاهی بهشون کردم خیلی عالی بودن مطمئنی خودت کشیدی

دیانا: پشت چمی نازک کردم و گفتم بله

سلاممم بعد از مدت ها پارت😅🥲
دیدگاه ها (۳)

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت ۸۴رسلان: تک خنده ای کردم و خدافظی کردیم گو...

رمان بغلی من پارت ۸۳دیانا: زاری ارسلان: داشتم از خنده میپوکی...

رمان بغلی من پارت ۶۶ ارسلان: بخدا چیزی نیست پنبه رو آغشته به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط