کتاب نفرین شده پارت

کتاب نفرین شده پارت. ۳
مرد که درحال خفه شدن است، به نشانه تأیید سرش را پایین پایین می‌کند و زن هم گردنش او را رها می‌کند.
زن در حال رفتن است که مرد از پشت سرش می‌گوید: «اصلاً این موضوع که برای تو اینقدر مهمه چرا خودت کتاب را نمی‌بری و تار موت رو از کتاب دور نمی‌کنی؟» زن سریع برمی‌گردد و درحالی‌که چشم‌های قرمزش در حال جوشیدن است، می‌گوید: «من توانایی نزدیک شدن به اون کتاب رو ندارم احمق!» و چادرش را برمی‌دارد و می‌رود. مرد نگاهش به پا‌های زن که می‌افتد، می‌بیند که پا نیست و سم خر است.
زن به در ساختمان که می‌رسد مرد می‌گوید: «در قفله صبر کن من…» یک‌مرتبه می‌بیند که زن از در رد می‌شود. مرد حیرت‌زده می‌ماند و با ترس و لرز می‌خوابد.
فردا صبح اول وقت همان کار‌هایی را که زن گفته، انجام می‌دهد و به زندگی آرام سابقش دست پیدا می‌کند و از این بابت خیلی خوشحال است؛ و بد به حال کسی که غافلانه آن کتاب را بردارد
دیدگاه ها (۰)

خاطره های ترسناک شما ☠👻اگه خاطره ترسناکی داشتید اینجا تعریف ...

خاطره های ترسناک شما ☠👻اگه خاطره ترسناکی داشتید اینجا تعریف ...

کتاب نفرین شده 🔪👹 پارت ۲ وقتی از اتاق خواب به هال می‌آید، یک...

کتاب نفرین شده🔪👹 پارت ۱ یک مرد تنهای میانسال که به خوبی و خو...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

yek tarafe part : 9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط