دوستش را در آغوش کشید دوست نداشت غم او را ببیند
۱
دوستش را در آغوش کشید دوست نداشت غم او را ببیند
دوست با غم لب زد
؟اون تنها خانواده ام بود اون خودشو کشت
*هیی آروم باش درست واسم بگو چیشده
؟بهش زنگ زدم بگم در خونه رو باز کنه جواب داد گفت لینا عمویی خیلی دوست دارم و بعد صدای شلیک اومد منم سریع رفتم تو دیدم خودشو کشته همه ی چیزی که گزاشته بود رو میز همیناست
*این نامه ها رو خوندی
؟نه
*بازشون کن بخون از شماره یک شروع کن
لینا نامه ی اول رو باز کرد نوشته بود
میخوام واست یه قصه بگم
پسری که هیچ درکی از عشق نداشت عاشق دختری شد که بدترین آسیب ها رو از عشق دیده بود
این دو زندگی خوبی داشتن تا اینکه دروغ های پسر برملا شد ، از اشتباه پسر دختر حامله شد
و بعد از چند وقت هنگام زایمان دختر به خاطر دشمنی بعضی با پسر بچه دختر رو کشتن
دخترک با گزاشتن نامه ایی اونجا رو ترک کرد
اما پسر ول کن نبود
بعد از شش ماه جدایی یک روز پسر به خونه دختر رفت هنگامی که اون خواب بود و پسری رو دید که در بالین معشوقش خوابیده
برگه خیس شده بود و جوهر پخش
ات با بغض لب زد
*بسه من بقیه اشو میدونم نیاز نیست بخونی
ادامه داد
دختر به پسرک عاشق میگه که قراره با اون ازدواج کنه و درسته دختر کارت عروسی رو براش فرستاده
برای پسر پذیرفتن سخت بود که دوستش با معشوقش ازدواج کنه
اما وقتی فهمید دختر داره به آرامش میرسه در کنار اون
کاری نکرد
از اون به بعد پسر قرص های آرامش بخش می خورد و فردی بی رحم شده بود
تا اینکه
دوستش را در آغوش کشید دوست نداشت غم او را ببیند
دوست با غم لب زد
؟اون تنها خانواده ام بود اون خودشو کشت
*هیی آروم باش درست واسم بگو چیشده
؟بهش زنگ زدم بگم در خونه رو باز کنه جواب داد گفت لینا عمویی خیلی دوست دارم و بعد صدای شلیک اومد منم سریع رفتم تو دیدم خودشو کشته همه ی چیزی که گزاشته بود رو میز همیناست
*این نامه ها رو خوندی
؟نه
*بازشون کن بخون از شماره یک شروع کن
لینا نامه ی اول رو باز کرد نوشته بود
میخوام واست یه قصه بگم
پسری که هیچ درکی از عشق نداشت عاشق دختری شد که بدترین آسیب ها رو از عشق دیده بود
این دو زندگی خوبی داشتن تا اینکه دروغ های پسر برملا شد ، از اشتباه پسر دختر حامله شد
و بعد از چند وقت هنگام زایمان دختر به خاطر دشمنی بعضی با پسر بچه دختر رو کشتن
دخترک با گزاشتن نامه ایی اونجا رو ترک کرد
اما پسر ول کن نبود
بعد از شش ماه جدایی یک روز پسر به خونه دختر رفت هنگامی که اون خواب بود و پسری رو دید که در بالین معشوقش خوابیده
برگه خیس شده بود و جوهر پخش
ات با بغض لب زد
*بسه من بقیه اشو میدونم نیاز نیست بخونی
ادامه داد
دختر به پسرک عاشق میگه که قراره با اون ازدواج کنه و درسته دختر کارت عروسی رو براش فرستاده
برای پسر پذیرفتن سخت بود که دوستش با معشوقش ازدواج کنه
اما وقتی فهمید دختر داره به آرامش میرسه در کنار اون
کاری نکرد
از اون به بعد پسر قرص های آرامش بخش می خورد و فردی بی رحم شده بود
تا اینکه
- ۷.۹k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط