ویران کن و بگذار که ویرانه بماند

ویران کن و بگذار که ویرانه بماند
از قصه‌ی تو غصه‌ی جانانه بماند

از پشت همین پنجره‌ی بسته گذر کن
تا عطر قدم های تو در خانه بماند

آنسوی زمین خنده به لب‌های تو آمد
باعث شده این‌سو گل و گلخانه بماند

با یاد تو عشق است که این شاعر مجنون
دیوانه‌ی دیوانه‌ی دیوانه بماند...
دیدگاه ها (۱)

الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادینگارین نخل موزونی همایون س...

‌شمعمٖ رخ یار است و شرابم لب دلدار پیمانه همان لب کـه بـه هن...

آنهایی که بهشت زندگی را برایمان جهنم کرده اند،مجبورند متقاعد...

آهوان را هر نفس از تیر ها فریادهاستلیک صحرا پر زِ بانگ خنده ...

‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌...

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط