چندشاتیجونگکوک
چندشاتیجونگکوک
part 3
ات رو روی یه تخت گذاشتن
بعد از چند دقیقه دکتر اومد و شروع کرد به معاینه کردن....
* تبریک میگم آقای جئون..خانومتون بارداره
قلب جونگکوک با حرف دکتر لرزید.
-چ..چی؟!
*خانومتون بارداره..
دکترگفت و سِرُم رو به ات وصل کرد
*۵ دقیقه بعد، سرم خانومتون تموم میشه و بهوش میاد، میتونید بعد از ۵ دقیقه ببریدش
-م..ممنون
دکتر رفت...
جونگکوک با خوشحالی از اتاق بیرون رفت.
-پدر.. مادر
+چیشد؟؟
-ات.. حاملس
مادر و پدر کوک تعجبکردن..
×واقعا؟ این خیلی خوبه
جونگکوک لبخند زد .. دوباره سمت اتاق ات برگشت
ات بهوش اومد..
-ات...
-چیشد کوک؟؟
-تو از هوش رفتی..
-اه.. سرم
-ات.. یه خبر خیلی خوب
-چی؟
-تو بارداری( با ذوق)
ات قلبش لرزید..
-کوک.. واقعا میگییی؟
-آره پرنسسم.. تو مامان میشی و من بابا
داخل چشمای ات از خوشحالی اشکجمع شد
-قربونت بشم من..
ات لبخند زد و جونگکوک رو بغل کرد
پرش زمانی ۲ ماه بعد
ات ویو
بعد از اینکه فهمیدیم من حامله هستم همشون دور سرممیگردن، خیلی رفتارشون باهام خوب شده...
همیشه ازمپذیرایی میکنن و قربون صدقه ام میرن...
the end.
part 3
ات رو روی یه تخت گذاشتن
بعد از چند دقیقه دکتر اومد و شروع کرد به معاینه کردن....
* تبریک میگم آقای جئون..خانومتون بارداره
قلب جونگکوک با حرف دکتر لرزید.
-چ..چی؟!
*خانومتون بارداره..
دکترگفت و سِرُم رو به ات وصل کرد
*۵ دقیقه بعد، سرم خانومتون تموم میشه و بهوش میاد، میتونید بعد از ۵ دقیقه ببریدش
-م..ممنون
دکتر رفت...
جونگکوک با خوشحالی از اتاق بیرون رفت.
-پدر.. مادر
+چیشد؟؟
-ات.. حاملس
مادر و پدر کوک تعجبکردن..
×واقعا؟ این خیلی خوبه
جونگکوک لبخند زد .. دوباره سمت اتاق ات برگشت
ات بهوش اومد..
-ات...
-چیشد کوک؟؟
-تو از هوش رفتی..
-اه.. سرم
-ات.. یه خبر خیلی خوب
-چی؟
-تو بارداری( با ذوق)
ات قلبش لرزید..
-کوک.. واقعا میگییی؟
-آره پرنسسم.. تو مامان میشی و من بابا
داخل چشمای ات از خوشحالی اشکجمع شد
-قربونت بشم من..
ات لبخند زد و جونگکوک رو بغل کرد
پرش زمانی ۲ ماه بعد
ات ویو
بعد از اینکه فهمیدیم من حامله هستم همشون دور سرممیگردن، خیلی رفتارشون باهام خوب شده...
همیشه ازمپذیرایی میکنن و قربون صدقه ام میرن...
the end.
- ۲۷.۵k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط