ویو تهیونگ

ویو تهیونگ
خیلی زدمش کل صورتش و بدنش کبود و زخمی شد بردمش تو انبار و پرتش کردم زمین از درد به خودش می‌پیچید پوزخندی زدم و رفتم تو اتاقم

ظهر
ویو کلارا
اشتها نداشتم اجوما غذامو آورد ولی نخوردم و برد
شب
گشنم نبود واسه همون غذا نخوردم حتی یه غلوپ آب
فردا
بازم صبحانه نخوردم زانوهامو بغل کرده بودم یه گوشه اتاقم که تهیونگ اومد تو با ترس عقب رفتم پتو رو کشیدم رو سرم
+نمیری مدرسه

=نه برو بیرون
+باشه
شب
ویو کلارا تقریبا دو روز هیچی نخوردم دلم برای ایزول تنگ شده بود در انبار باز شد همون‌طور که سرم تو زانوهام بود گفتم
=اجوما برو غذا نمیخورم
+پاشو غذاتو بخور
تهیونگ بود با ترس رفتم زیر پتو
=برو بیرون
+غذاتو بخور
=نمیخوام برو
ویو تهیونگ
اجوما بهم گفت دو روزه هیچی نخورده ازم میترسید خیلی ناراحت شدم ولی خب حق داشت هم بهترین دوستش یعنی عروسکش و از دست داد هم کتک خورد
+چرا غذا نمیخوری اعتصاب کردی ؟
=اره گمشو بیرون
به من گفت ؟
+و...
=بهت گفتم برو بیرون کیم تهیونگ دیگه نمیخوام ریختت و ببینم
+درد داری؟
=نه‌...آخه من آدم نیستم که من رباتم
+خندیدم
بعد یه هدیه که از مدل عروسک خودش بود کنارش گذاشتم (اسلاید بعد)و بعد رفتم بیرون
ویو کلارا
کنجکاو شدم ببینم توش چیه(توش موزهههههه موززززززز🤣)بازش کردم یه عروسک خوشگل بود ولی...ایزول تنها یادگاری مامان و بابام بود