خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت24

متعجب نگاهش کردم و پرسیدم
_چیزی شده؟
با خشم به سمتم برگشت و غرید
_من بچه باز نیستم. اون شبم اگه می گفتی با ننه بابات قهر کردی و برای اذیت کردن اونا ول شدی بغلم و هفده سالته دستمم بهت نمیزدم
پوزخندی زدم و گفتم
_از کجا میدونی با ننه بابام قهر کردم؟
_یه دختر هفده ساله که تا حالا با هیچکی نبوده چرا یه شبه لخت بشه تو بغل من. میدونی چند سالمه؟
خیره نگاهش کردم و گفتم
_عادته راحت قضاوت کنی؟
خشن از جاش بلند شد و با کلافگی گفت
_همه چی معلومه.
با حرص سر تکون دادم و از جام بلند شدم. مانتوم و پوشیدم و در حالی که دکمه هامو می‌بستم گفتم
_باشه... هر طور راحتی فکر کن.
شالم و روی سرم انداختم و خواستم از کنارش عبور کنم که بازوم رو گرفت و گفت
_من حاضرم پول بدم که ترمیم کنی.
به سمتش برگشتم و گیج پرسیدم
_چی کار کنم؟
_بکارت تو خودم گرفتم خودمم می تونم یه دکتر برات جور کنم که ترمیمش کنه این طوری مشکلی پیش نمیاد واست.
متعجب نگاهش کردم. مگه می شد؟
نزدیکم اومد و گفت
_شمارتو بده دکتر که جور کردم بهت زنگ میزنم.
خندم گرفت اما به زور جلوی خودم رو گرفتم و با جدیت گفتم
_من مشکلی با اون شب و وضعیت الانم ندارم.
با فکی قفل شده گفت
_چرا؟ زیر زبونت مزه کرده و میخوای هر شب زیر یکی بخوابی؟
نفسم بند اومد.باورم نمیشد چنین حرفی شنیدم.
با عصبانیت بازوم و از دستش کشیدم و به سمت در رفتم.
قبل از اینکه دستم به دستگیره برسه پرید جلوم و درو قفل کرد و گفت
_هنوز حرفم تموم نشده.
انقدر عصبی بودم که دلم میخواست بزنمش.
با خشم گفتم
_چرا فکر کردی چون اون شب با تو خوابیدم یعنی اون کارم؟آره اون کاری که گفتی نمی کنم چون برام مهم نیست.. برای خانوادمم مهم نیست پس لطف کن نه قضاوتم کن نه ولخرجی. باز کن درو میخوام برم.

🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲)

#خان_زاده #پارت25با اخمی بین ابروش گفت_پدر مادر نداری؟آروم ...

#خان_زاده #پارت26یک ساعت بعد بوی زرشک پلو و مرغ آشپزخونه ی گ...

#خان_زاده #پارت23لحظه ای بعد لبهاش روی لبهام نشست.در عین خج...

#خان_زاده #پارت22 باورم نمیشد این طوری رک و بی پروا اون شب ...

رمان بغلی من پارت ۶۴دیانا: اوه اوه این چرا درو باز کرد ارسلا...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط