عشقجنایت
#عشق_جنایت 🔪
پارت45
لیا:خوب همینه که هست شما خودتون و برای عروسی آماده کنید😁
تهیونگ:داداش مبارک باشه
یِنا:مبارک باشه آقای پارک....
انشالله 5 تا لیا جان بزایید(خنده)
لیا:خیلی خندیدم(😐)
یِنا:نگفتم بخنده(😂😐)
(ساعت 12 شب بود)
یِنا:خوب هیونگ بیا بریم تو اتاق
هیونگ:من نمیام...
بابام من نمیرم بالا
یِنا:میای یا نه؟
تهیونگ:چیکار داری بچه رو بزار بمونه.....
یِنا:کسی با تو نبود که دخالت کنی
همه:(سکوت)
یِنا:زود باش بیا بریم
تهیونگ:کجا؟
یِنا:به تو چه
تهیونگ:(نفس عمیق میکشه)اگه یه بار دیگه با من این جوری حرف بزنی من میدونم با تو.....
یِنا:دوست دارم اینجوری حرف میزنم به تو هم مربوط نمیشه....
تهیونگ:(از جاش بلند میشه)دهنت و ببند
یِنا:برای بستن دهنمم باید از تو اجازه بگیرم؟
تهیونگ:یه کاری نکن که جلوی بچه....
یِنا:مثلا میخوای چیکار کنی هوم؟
جینو هیونگ و ببر بالا....
جینو:هیونگ خاله بیا بریم بالا
(هیونگ با جینو رفت بالا)
لیا:یِنا بسه
یِنا:نه نمیخوام میخوام ببینم رو داره دهن شو باز کنه(آخرش و داد میزنه)
تهیونگ:(سیلی میزنه تو دهن یِنا)
جیمین:تهیونگ آروم باش
یِنا:برات متاسفم...
برای همچین آدمی بچه آوردم....
یِنا:با حرفی که زدم دیدم تهیونگ نشست و سرش و پایین داد و انگار بغضی تو گلوش بود که ممکنه هرگاه بترکه....
یِنا:من میرم هوا بخورم
لیا:خوب منم میام
یِنا:میخوام تنها باشم
لیا:خوب.....اوفففف
کتم و برداشتم رفتم بیرون و تو پیاده روی که کنار دریا بود قدم زدم و گریه کردم که دلم خالی شده که چند تا نیم کت کنار دریا دیدم رفتم نشستم و درد و دل کردم گریه کردم که ساعت و دیدم شده 3 و رفتم خونه که دیدم تهیونگ رو کاناپه خوابیده و انگار....گریه کرده؟
رفتم سمتش و پتو رو برداشتم گذاشتم روش....
خوب دوستش دارم ولی میترسم دوباره اون اتفاق برام بیوفته یا هیونگ ببینه و از باباش متنفر بشه....
رفتم کنار تهیونگ نشستم که......سیاهی......
ویو صبح:
تهیونگ:صبح ساعت 9 بیدار شدم دیدم یِنا کنارم خوابیده آنقدر ناز خوابیده بود که دلم نمیومد بیدارش کنم یا تکون بخورم بیدار شه که یهو خودش بیدار شد.....
یِنا:بیدار شدم دیدم تهیونگ داره بهم نگاه میکنه دلم رفت ولی نباید تابلو کنم بخواطر همین سریع پا شدم و رفتم تو اتاق هیونگ.....
دیدم هیونگ خوابیده بعد رفتم تو اتاقم دوش گرفتم و کار های لازمه رو انجام دادم لباس پوشیدم رفتم پایین....
یِنا:صبح همه بخیر باشد....
همه:صبح تو هم بخیر....
جینو:هیونگ کو؟
یِنا:خوابیده راستش میخواستم بیدارش کنم دلم نیومد خودش بیدار میشه....
تهیونگ:راستی یِنا واسه دیشب ببخشید....
یِنا:اشکال نداره منم معذرت میخوام بابت اون کار زشتم
تهیونگ:قهری؟
یِنا:پرو نشو
تهیونگ:(😐)
همه:(😂)
لیا:راستی امروز میخوام برم لباس عروس بخرم
میا:فردا شب عروسیته و تو هنوز لباس نگرفتی؟
یِنا:ریدی داداش
لیا:دیگه دیگه
یِنا:دیگه دیگه(اداشو در میاره)
جیمین:خوب ما بریم سریع
لیا:با،بای
همه:بای
پارت45
لیا:خوب همینه که هست شما خودتون و برای عروسی آماده کنید😁
تهیونگ:داداش مبارک باشه
یِنا:مبارک باشه آقای پارک....
انشالله 5 تا لیا جان بزایید(خنده)
لیا:خیلی خندیدم(😐)
یِنا:نگفتم بخنده(😂😐)
(ساعت 12 شب بود)
یِنا:خوب هیونگ بیا بریم تو اتاق
هیونگ:من نمیام...
بابام من نمیرم بالا
یِنا:میای یا نه؟
تهیونگ:چیکار داری بچه رو بزار بمونه.....
یِنا:کسی با تو نبود که دخالت کنی
همه:(سکوت)
یِنا:زود باش بیا بریم
تهیونگ:کجا؟
یِنا:به تو چه
تهیونگ:(نفس عمیق میکشه)اگه یه بار دیگه با من این جوری حرف بزنی من میدونم با تو.....
یِنا:دوست دارم اینجوری حرف میزنم به تو هم مربوط نمیشه....
تهیونگ:(از جاش بلند میشه)دهنت و ببند
یِنا:برای بستن دهنمم باید از تو اجازه بگیرم؟
تهیونگ:یه کاری نکن که جلوی بچه....
یِنا:مثلا میخوای چیکار کنی هوم؟
جینو هیونگ و ببر بالا....
جینو:هیونگ خاله بیا بریم بالا
(هیونگ با جینو رفت بالا)
لیا:یِنا بسه
یِنا:نه نمیخوام میخوام ببینم رو داره دهن شو باز کنه(آخرش و داد میزنه)
تهیونگ:(سیلی میزنه تو دهن یِنا)
جیمین:تهیونگ آروم باش
یِنا:برات متاسفم...
برای همچین آدمی بچه آوردم....
یِنا:با حرفی که زدم دیدم تهیونگ نشست و سرش و پایین داد و انگار بغضی تو گلوش بود که ممکنه هرگاه بترکه....
یِنا:من میرم هوا بخورم
لیا:خوب منم میام
یِنا:میخوام تنها باشم
لیا:خوب.....اوفففف
کتم و برداشتم رفتم بیرون و تو پیاده روی که کنار دریا بود قدم زدم و گریه کردم که دلم خالی شده که چند تا نیم کت کنار دریا دیدم رفتم نشستم و درد و دل کردم گریه کردم که ساعت و دیدم شده 3 و رفتم خونه که دیدم تهیونگ رو کاناپه خوابیده و انگار....گریه کرده؟
رفتم سمتش و پتو رو برداشتم گذاشتم روش....
خوب دوستش دارم ولی میترسم دوباره اون اتفاق برام بیوفته یا هیونگ ببینه و از باباش متنفر بشه....
رفتم کنار تهیونگ نشستم که......سیاهی......
ویو صبح:
تهیونگ:صبح ساعت 9 بیدار شدم دیدم یِنا کنارم خوابیده آنقدر ناز خوابیده بود که دلم نمیومد بیدارش کنم یا تکون بخورم بیدار شه که یهو خودش بیدار شد.....
یِنا:بیدار شدم دیدم تهیونگ داره بهم نگاه میکنه دلم رفت ولی نباید تابلو کنم بخواطر همین سریع پا شدم و رفتم تو اتاق هیونگ.....
دیدم هیونگ خوابیده بعد رفتم تو اتاقم دوش گرفتم و کار های لازمه رو انجام دادم لباس پوشیدم رفتم پایین....
یِنا:صبح همه بخیر باشد....
همه:صبح تو هم بخیر....
جینو:هیونگ کو؟
یِنا:خوابیده راستش میخواستم بیدارش کنم دلم نیومد خودش بیدار میشه....
تهیونگ:راستی یِنا واسه دیشب ببخشید....
یِنا:اشکال نداره منم معذرت میخوام بابت اون کار زشتم
تهیونگ:قهری؟
یِنا:پرو نشو
تهیونگ:(😐)
همه:(😂)
لیا:راستی امروز میخوام برم لباس عروس بخرم
میا:فردا شب عروسیته و تو هنوز لباس نگرفتی؟
یِنا:ریدی داداش
لیا:دیگه دیگه
یِنا:دیگه دیگه(اداشو در میاره)
جیمین:خوب ما بریم سریع
لیا:با،بای
همه:بای
- ۶.۷k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط