تو

ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﯿﺎ

ﻭ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ
ﺑﻪﺿﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻀﻄﺮﺏ ﻋﺸﻖ،
ﮐﻪ ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...


ﻣﻦ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ،
ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ،
ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﺖ،

ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﻫﻤﺨﻮﺍﺑﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ،

ﻣﻦ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺷﺐ،
ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺴﯿﻤﺴﺖ
ﻣﯽ ﻭﺯﻡ،

ﻣﻦ ﺩﺭ
ﭘﻨﺎﻩ ﺷﺐ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻡ،

ﺑﺎ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺳﻨﮕﯿﻨﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ تو،
ﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺍﺳﺘﻮﺍﯾﯽ
ﺍﯾﻦﮔﺮﻣﺴﯿﺮ ﺳﺒﺰ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ...
دیدگاه ها (۱)

سرباز که شدمفهمیدمبا آدم های زیادیدرد مشترک دارمتو،در زندگی ...

عاشق شدم ...همان‌طور که آدم یکهو بیمار می‌شود؛بی آن‌که بخواه...

z...t

z...t

ﺍﺯ ﮔﺮﻩﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻠﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ،ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﯿﺎ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط