در این ویرانه ی حسرت شبیه مار می رقصم

در این ویرانه ی حسرت شبیه مار می رقصم!
به خود می پیچم از اندوه و مجنون وار می رقصم

من آن زندانی مستم که می خندد به آزادی
شب تشویش زندانبان، به شوق دار می رقصم

کسی دزدیده جامم را، شراب انسجامم را
نمی یابم دوامم را، فقط ناچار می رقصم!!

نمانده قلب همرازی، رفیق ایده پردازی
که بهت آلود و سرگردان_ پر از تکرار_ می رقصم

شبی ای هم صدا بازآ، سکوتم را تماشا کن
ببین در بزم جان کندن چه رقت بار می رقصم!

بگو هم قصه می مانی، کنارم شعر می خوانی
پر از حسی که می دانی، شب دیدار می رقصم

به سازی پوک و پوشالی، در این انبوه توخالی
ببخشا بر من ای مطرب، اگر دشوار می رقصم...!

#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

دنیا چه قشنگ است اگر جنگ نباشدبی پولی یک مرد بر او ننگ نباشد...

نرو! بمان، که من از انتظار میترسممن از جدایی و بُغض و فرار م...

اگر عادت داری همیشه روی مبل ها و فرش ها را بپوشانی ...زندگی ...

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماندنکند سیاهکاری که به آفتاب ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط