فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۱۹
وارد عمارت شد و همین که از در به داخل وارد شد جی کی با دویدن سمته مادرش رفت و مادرش رو یک زانو اش نشست و پسرش را در اغوشش گرفت بوسی رو موهایش گذاشت و مثل هر وقت با خوشحالی بهش خیره شد
ات : دلت برایه مامانی تنگ شده
جی کی : آله یه آلمه ... مامانی بابایی هنوز لالا کلده
ات : خب حتما خیلی خسته هست تو برو سالن من برم دست و صورتم رو بشورم میام
جی کی بوسی رو گونه مادرش گذاشت و سمته سالن رفت .. دختره هم از رو زمین بلند شد و پا قدم شد سمته پله ها از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد نفس عميقي کشید و با نبود جونکوک مواجه شد تخت هنوز بهم ریخته بود ولی هنوز هم که شده دل تنگ شوهرش بود فقد میخواست یک بغل گرم از بگیره با فکر اینکه شب کمی به خودش برسه سمته حمام رفت همین که دستش را گذاشت رو دست گیره در .. درخودش باز شد جونکوک با حوله دوره کمرش از حمام بیرون رفت دختره که شوکه ایستاده بود حواسش به اینکه جلو در ایستاده بود
جونکوک: نمیری کنار !
ات : ها .. ببخشید
زود از جلو در کنار رفت و جونکوک سمته کمد لباس رفت دختره چکه آرامی رو صورتش زد و وارد حمام شد جلو آینه ایستاد
ات : چه مرگته ات بس کن ... این خل بازی های چیه اوف
آستین هایش را بالا کشید و شیر آب را باز کرد مشغول شستن دست هایش شد و کمی آب را به صورتش زد و از حمام بیرون رفت جونکوک را دید که مشغول خوشک کردن موهایش بود دختره بدونه توجه بهش مشغول خشک کردن صورت اش شد و سمته صندلی آینه رفت جلوش نشئت نشست شانه را برداشت کمی از موهای سمت راستش را شانه زد و سکوت در آن اتاق بود پسره بعد از خشک کردن موهایش سمته همان میز آرایش رفت و سرش را کمی خم کرد و ساعت مچی اش را برداشت ... وقتی بهش نزدیک شد عطر که بهش خورد عطر خوش بوی دختره بود نگاه ریزی بهش انداخت و بعد از برداشت ساعتش به سمته در قدم برداشت
همزمان ات هم بلند شد و سمته در رفت جونکوک با یاد آوری چیزی چرخید سمته اتاق و دختره با مخ میخوره در آغوش جونکوک..
پسره شوکه بهش خیره شد و گفت
جونکوک: چته شما
دختره زود ازش دور شد و خنده ای کرد موها اش را از رو گوشش جم کرد و به پشت گوشش فرستاد
ات : امم حواسم نبود تازه تقصیره تو هم هست
جونکوک سری تکون داد و سمته تخت رفت دختره هم زیر لبی خندید و سمته سالن رفت از پله ها پایین رفت و میز شان آماده بود یه راست رو میز نشست
پارت ۱۱۹
وارد عمارت شد و همین که از در به داخل وارد شد جی کی با دویدن سمته مادرش رفت و مادرش رو یک زانو اش نشست و پسرش را در اغوشش گرفت بوسی رو موهایش گذاشت و مثل هر وقت با خوشحالی بهش خیره شد
ات : دلت برایه مامانی تنگ شده
جی کی : آله یه آلمه ... مامانی بابایی هنوز لالا کلده
ات : خب حتما خیلی خسته هست تو برو سالن من برم دست و صورتم رو بشورم میام
جی کی بوسی رو گونه مادرش گذاشت و سمته سالن رفت .. دختره هم از رو زمین بلند شد و پا قدم شد سمته پله ها از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد نفس عميقي کشید و با نبود جونکوک مواجه شد تخت هنوز بهم ریخته بود ولی هنوز هم که شده دل تنگ شوهرش بود فقد میخواست یک بغل گرم از بگیره با فکر اینکه شب کمی به خودش برسه سمته حمام رفت همین که دستش را گذاشت رو دست گیره در .. درخودش باز شد جونکوک با حوله دوره کمرش از حمام بیرون رفت دختره که شوکه ایستاده بود حواسش به اینکه جلو در ایستاده بود
جونکوک: نمیری کنار !
ات : ها .. ببخشید
زود از جلو در کنار رفت و جونکوک سمته کمد لباس رفت دختره چکه آرامی رو صورتش زد و وارد حمام شد جلو آینه ایستاد
ات : چه مرگته ات بس کن ... این خل بازی های چیه اوف
آستین هایش را بالا کشید و شیر آب را باز کرد مشغول شستن دست هایش شد و کمی آب را به صورتش زد و از حمام بیرون رفت جونکوک را دید که مشغول خوشک کردن موهایش بود دختره بدونه توجه بهش مشغول خشک کردن صورت اش شد و سمته صندلی آینه رفت جلوش نشئت نشست شانه را برداشت کمی از موهای سمت راستش را شانه زد و سکوت در آن اتاق بود پسره بعد از خشک کردن موهایش سمته همان میز آرایش رفت و سرش را کمی خم کرد و ساعت مچی اش را برداشت ... وقتی بهش نزدیک شد عطر که بهش خورد عطر خوش بوی دختره بود نگاه ریزی بهش انداخت و بعد از برداشت ساعتش به سمته در قدم برداشت
همزمان ات هم بلند شد و سمته در رفت جونکوک با یاد آوری چیزی چرخید سمته اتاق و دختره با مخ میخوره در آغوش جونکوک..
پسره شوکه بهش خیره شد و گفت
جونکوک: چته شما
دختره زود ازش دور شد و خنده ای کرد موها اش را از رو گوشش جم کرد و به پشت گوشش فرستاد
ات : امم حواسم نبود تازه تقصیره تو هم هست
جونکوک سری تکون داد و سمته تخت رفت دختره هم زیر لبی خندید و سمته سالن رفت از پله ها پایین رفت و میز شان آماده بود یه راست رو میز نشست
- ۳۰.۸k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط