جیمین باش

جیمین: باش
ویو ات
داشتم کتا بارو میچیدم که یه کتاب برای طبقه ی بالا بود معمولا کتاب های طیقه بالارو اقای جانگ میچینه ولی الان باهمسرش رفته بوسان
مجبورم از این گند اخلاق کمک بگیرم؟ مجبورم
ات: ببخشید اقا
جیمین: بله
ات: میشه این کتا بو بزاری بالا
جیمین: خودت انجام بده
ات: میبینی قدم نمیرسه اگه میتونستم از تو نمیخواستم
جیمین: باش سرد
جیمین کتابم میزاره بالا
ات: ممنون
جیمین میره میشینه و منتظره کتابه
ات داشتم میرفتم کتا بو بهش بدم که پام گیر کرد به جعبه کتا با و نزذیک بود بیوفتم که جیمین گرفتم
راوی
ات وجیمین تا ۵دقیقه همونطور چشم تو چشم موندن که ات این ارتباط رو بهم میزنه
ات ممنونم
جیمین: خواهش میکنم
ویو جیمین
از دست و پاچلفتگیش خندم گرفتم اما واقعا چشما ی خوشگلی داره
ات: بفرما کتا بی که میخواستی
جیمین: ممنون
جیمین شروع میکنه به کتاب خوندن ات هم میره به کاراش میرسه

شرایط بهدی ۱۰لایک ۳ کامنت
دیدگاه ها (۸)

ویو ات شب شده بود اون اقاهم رفتش منم رفتم و دروقفل کردم و رو...

کوک: یه برادری نشونت بدم... دستای ات رو بالای سرش قفل میکنه ...

ویو کوک حتما جون سگ دارع فقط به خاطر فشار عصبی اینجوری شده ن...

پارت ۲جیمین: ببخشید یه کتاب میخوام ولی هذچی میگردم پیدا نمیک...

چرا حرف منو باور نمیکنی

رمان { برادر ناتنی } پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط