کاش درد

کاش درد
آنقدر کوچک میشد
که پشت میز یک کافه ، می نشست
چای می خورد
ساعتش را نگاه می کرد
و با عجله می گفت "خــداحافــظ"
دیدگاه ها (۱)

آمدنت را حیران بنگرمیا رفتنت را مـات بمانمباد آورده را باد م...

زندگیبا همه یخوب و بدش میگذرد ؛درد این است فقطکه چرامن " تو ...

رفتن که همیشه دست تکان دادن نیست ...رفتن همیشه باخداحافظ گفت...

یادم می آید ...آن روز که رفتی ...نمیدانم چه طور شد ...میان ه...

ورق روشن وقت

عشق ؟! نه من از عشق متنفر شدم عشق من رو نابود کرد من خاکستر ...

( الماس من )پارت ۳ مطمئن شد یه ماشین ،مشکی، پارک شده اون طر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط