مجنون تر از من
♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱
_ قسمت پنجم -- شروع غیر منتظره _
بووووم ! صدای منفجر شدن ! همه ی بادیگاردا مسلح شدن و شروع. کردن به شلیک کردن همزمان اونها هم به داخل عمارت رفتن
" بدوووو زود باش بیا داخللل
سریع دوییدم سمتشون و دل بسته شد و اونا با عجله سمت اتاقی رفتن و منم دنبالشون رفتم .
وقتی در اتاق باز شد خنده ای روی لبام اومد ، بر از دیوارا از تفنگا و کلتای مختلف بودن ، روی میز هایی هم انواع چاقو و سلاح های دفاعی بود که من بعضیاشونو نمیدونستم چی ان ، سریع دوتا کلت برداشتم و بلافاصله بعد از اون صدای جیغ شنیده شد ...
هممون به سمت صدای جیغ رفتیم و دیدم دونفر سعی دارن دوتا زن که یکیشون سنشون بالا بود رو بزنن که یه چاقو دیدم و سمت یکیشون پرتاب کردم و خورد توی وسط سرش دومی و سومی هم بهم نزدیک شدن یه پشتک زدم و زدم توی صورت یکیشون و اونیکی رو با کلتم زدم و یکی دیگه داشت از پشت نزدیکم میشد تا خواستم برگردم یکیشون زد تو سرم ، یکم تلو تلو خوردم و مفهمیدم یکیشون میخواد بهم چاقو بزنه که تهیونگ مانعش شد :
"حالت خوبه ؟
و با سر تایید کردم
رفتم سمت اون دوتا زن
× حالتون خوبه ؟ ( نفس نفس )
@اره عزیزم ما خوبیم ،
#ولی تو ...
× چیزی نیست نگران نباشین ، دنبالم بیاین
#من ...من بلدم از کلت استفاده کنم
× خوبه ، فقط میشه اسمتو بدونم ؟
# من جینائم
× منم کارا ام میتونی توایلات صدام کنی
بووووم
× زودباشین عجله کنین
با بدو بدو به سمت در ورودی رفتیم که مرد اولی با داد گفت :
"از اون در نریییین ، از اینجا بیاین ، زود باشییین سریییع
من جینا و اون اجوما رو به سمت اون در بردم و اونها رو اونجا گزاشتم
× همینجا بمونین و از جاتون تکون نخورین باشه ؟
#اما تو چی ؟
× نگران من نباشین ، این کلت رو بگیر و اگر چیزی شد از خودتون محافظت کن ، خب ؟
# با...باشه
× ممنونم ( لبخند )
@مراقب خودت باش
× ( لبخند )
_ قسمت پنجم -- شروع غیر منتظره _
بووووم ! صدای منفجر شدن ! همه ی بادیگاردا مسلح شدن و شروع. کردن به شلیک کردن همزمان اونها هم به داخل عمارت رفتن
" بدوووو زود باش بیا داخللل
سریع دوییدم سمتشون و دل بسته شد و اونا با عجله سمت اتاقی رفتن و منم دنبالشون رفتم .
وقتی در اتاق باز شد خنده ای روی لبام اومد ، بر از دیوارا از تفنگا و کلتای مختلف بودن ، روی میز هایی هم انواع چاقو و سلاح های دفاعی بود که من بعضیاشونو نمیدونستم چی ان ، سریع دوتا کلت برداشتم و بلافاصله بعد از اون صدای جیغ شنیده شد ...
هممون به سمت صدای جیغ رفتیم و دیدم دونفر سعی دارن دوتا زن که یکیشون سنشون بالا بود رو بزنن که یه چاقو دیدم و سمت یکیشون پرتاب کردم و خورد توی وسط سرش دومی و سومی هم بهم نزدیک شدن یه پشتک زدم و زدم توی صورت یکیشون و اونیکی رو با کلتم زدم و یکی دیگه داشت از پشت نزدیکم میشد تا خواستم برگردم یکیشون زد تو سرم ، یکم تلو تلو خوردم و مفهمیدم یکیشون میخواد بهم چاقو بزنه که تهیونگ مانعش شد :
"حالت خوبه ؟
و با سر تایید کردم
رفتم سمت اون دوتا زن
× حالتون خوبه ؟ ( نفس نفس )
@اره عزیزم ما خوبیم ،
#ولی تو ...
× چیزی نیست نگران نباشین ، دنبالم بیاین
#من ...من بلدم از کلت استفاده کنم
× خوبه ، فقط میشه اسمتو بدونم ؟
# من جینائم
× منم کارا ام میتونی توایلات صدام کنی
بووووم
× زودباشین عجله کنین
با بدو بدو به سمت در ورودی رفتیم که مرد اولی با داد گفت :
"از اون در نریییین ، از اینجا بیاین ، زود باشییین سریییع
من جینا و اون اجوما رو به سمت اون در بردم و اونها رو اونجا گزاشتم
× همینجا بمونین و از جاتون تکون نخورین باشه ؟
#اما تو چی ؟
× نگران من نباشین ، این کلت رو بگیر و اگر چیزی شد از خودتون محافظت کن ، خب ؟
# با...باشه
× ممنونم ( لبخند )
@مراقب خودت باش
× ( لبخند )
- ۱.۹k
- ۰۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط