امروز ↯درختی↯ را↯ بعداز ↯یکسال↯ دیدم،ღخشکیدهღ بود،ღ گفتم ღدرختღ توچراღ خشکیده ایღ؟گفتღ بعداز ღآنღ روزღ که تورفتی ღرفیقت ღرابا دیگریღ دیدمღ که ღزیرღسایه امღ مینشست ღو به"تو"ღ میخندید! ღ