دنیای دیگر
چویا:بهم نزدیک نمیشی ها!!
دازای:باشه هویچم! شب بخیر
چویا:شب بخیر احمق!
دازای منتظر شد و بعد از اینکه چویا خوابش برد اونو کشید داخل بغل خودش
چویا:نکبت من بیدارم هنوز!
دازای: اشکال نداره تو بغل من خوابت میبره!
چویا: دازای ولم کن!
دازای:نه! بخواب هم جای تو راحته ، هم جای من!
چویا داخل بغل دازای خوابش میبره
دازای هم بعد از اینکه مطمعن میشه چویا خوابیده اونم میخوابه !
♡صبح ♡
آتسوشی بیدار میشه و میبینه آکوتاگاوا پیش اون ،روی تخت نشسته
آتسوشی یهو میترسه:تو اینجا چیکار میکنیییی؟
آکو:خفه شو دازای-سان و چویا-ساما خوابن ! انگار یکی از اتاقا نا مرتبه برای همین من اینجا خوابیدم
آتسوشی:نمیشد پیش من نباشی؟
آکو:خیر! رانپو-سان رفت داخل اتاقش چویا-ساما و دازای-سان هم که میونه ی بدی دارن!
آتسوشی یکم فکر کرد:واقعا الان فقط ما پیش همیم؟
اکو سوالی آتسوشی رو نگاه میکنه: یعنی میگی تو اتاق جدا نیستن؟ چرت نگو بیا ببین تا باور کنی
آکو خواست بره بیرون و اتاق رو نشون آتسوشی بده ولی آتسوشی آستین
آکوتاگاوا رو گرفت:وایسا اگر نبودن چی؟ اگر داخل اتاق بودن هر چی تو بگی ولی اگر نبودن باید منو ببری شهربازی!
آکو :دوباره! پریروز قهر کردی بردمت شهر بازی! باشه!
آکو دست آتسوشی رو میگیره و به سمت اتاق مهمون میبره و در رو باز میکنه و بدون نگاه کردن به داخل میگه: نگاه کن دیدی دازای-سان تنهاست!
آتسوشی یک سوت میزنه:بیشتر نگاه ! عروس و داماد رو !!!
آکو به داخل اتاق نگاه میکنه و چویا رو در حالی که روی سینه ی دازای خوابه و بغلش کرده و دازای هم که اونو محکم گرفته میبینه
آکو آروم به آتسوشی میگه: بدو بدو گوشی رو بیار!
آتسوشی میره و گوشی خودش و آکوتاگاوا رو میاره:یکی هم برای من بگیر
و ما در اینجا عکاس آکوتاگاوا رو داریم با ۴ سال سابقه ی عکاسی از سوتی های سوکوکو و انواع سوتی ها
آتسوشی زمزمه کرد:بسه دیگه الان بیدار میشن!
آکوتاگاوا آروم جواب داد : بیا بریم صبحونه درست کنیم
همین که خواست بر گردن رانپو رو پشت سرشون میبینن
آتسوشی خواست از ترس داد بزنه که رانپو دهن اکو و آتسوشی رو میگیره و میبره داخل آشپزخونه
رانپو:شمارت چنده آکوتاگاوا_سان؟
آکو:چرا؟🤨🤔
رانپو روی سر آکوتاگاوا دست میکشه و نازش میکنه: عکاس یکی یدونه تمام عکس ها رو بفرست
آتسوشی:برای منم بفرست
آکو:باشه باشه !
رانپو به عکسا نگاه میکنه : دمتون گرم با این عکاسی!🤌👌
رانپو برای همه قهوه درست میکنه و ۷ تا اسنک میزاره وسط
آتسوشی:این چی؟
رانپو:این اسنکه! داخل اسنک کالباس و پنیر پیتزا و قارچ و سوسیس میزارن و بعد داخل اسنک ساز میزارن و درست میشه ولی الان من باید چیز دیگه درست کردم داخلش پنیر و کره و گردو گذاشتم و داخل دستگاه گذاشتم بخورید ببینید چطوره!
دازای:باشه هویچم! شب بخیر
چویا:شب بخیر احمق!
دازای منتظر شد و بعد از اینکه چویا خوابش برد اونو کشید داخل بغل خودش
چویا:نکبت من بیدارم هنوز!
دازای: اشکال نداره تو بغل من خوابت میبره!
چویا: دازای ولم کن!
دازای:نه! بخواب هم جای تو راحته ، هم جای من!
چویا داخل بغل دازای خوابش میبره
دازای هم بعد از اینکه مطمعن میشه چویا خوابیده اونم میخوابه !
♡صبح ♡
آتسوشی بیدار میشه و میبینه آکوتاگاوا پیش اون ،روی تخت نشسته
آتسوشی یهو میترسه:تو اینجا چیکار میکنیییی؟
آکو:خفه شو دازای-سان و چویا-ساما خوابن ! انگار یکی از اتاقا نا مرتبه برای همین من اینجا خوابیدم
آتسوشی:نمیشد پیش من نباشی؟
آکو:خیر! رانپو-سان رفت داخل اتاقش چویا-ساما و دازای-سان هم که میونه ی بدی دارن!
آتسوشی یکم فکر کرد:واقعا الان فقط ما پیش همیم؟
اکو سوالی آتسوشی رو نگاه میکنه: یعنی میگی تو اتاق جدا نیستن؟ چرت نگو بیا ببین تا باور کنی
آکو خواست بره بیرون و اتاق رو نشون آتسوشی بده ولی آتسوشی آستین
آکوتاگاوا رو گرفت:وایسا اگر نبودن چی؟ اگر داخل اتاق بودن هر چی تو بگی ولی اگر نبودن باید منو ببری شهربازی!
آکو :دوباره! پریروز قهر کردی بردمت شهر بازی! باشه!
آکو دست آتسوشی رو میگیره و به سمت اتاق مهمون میبره و در رو باز میکنه و بدون نگاه کردن به داخل میگه: نگاه کن دیدی دازای-سان تنهاست!
آتسوشی یک سوت میزنه:بیشتر نگاه ! عروس و داماد رو !!!
آکو به داخل اتاق نگاه میکنه و چویا رو در حالی که روی سینه ی دازای خوابه و بغلش کرده و دازای هم که اونو محکم گرفته میبینه
آکو آروم به آتسوشی میگه: بدو بدو گوشی رو بیار!
آتسوشی میره و گوشی خودش و آکوتاگاوا رو میاره:یکی هم برای من بگیر
و ما در اینجا عکاس آکوتاگاوا رو داریم با ۴ سال سابقه ی عکاسی از سوتی های سوکوکو و انواع سوتی ها
آتسوشی زمزمه کرد:بسه دیگه الان بیدار میشن!
آکوتاگاوا آروم جواب داد : بیا بریم صبحونه درست کنیم
همین که خواست بر گردن رانپو رو پشت سرشون میبینن
آتسوشی خواست از ترس داد بزنه که رانپو دهن اکو و آتسوشی رو میگیره و میبره داخل آشپزخونه
رانپو:شمارت چنده آکوتاگاوا_سان؟
آکو:چرا؟🤨🤔
رانپو روی سر آکوتاگاوا دست میکشه و نازش میکنه: عکاس یکی یدونه تمام عکس ها رو بفرست
آتسوشی:برای منم بفرست
آکو:باشه باشه !
رانپو به عکسا نگاه میکنه : دمتون گرم با این عکاسی!🤌👌
رانپو برای همه قهوه درست میکنه و ۷ تا اسنک میزاره وسط
آتسوشی:این چی؟
رانپو:این اسنکه! داخل اسنک کالباس و پنیر پیتزا و قارچ و سوسیس میزارن و بعد داخل اسنک ساز میزارن و درست میشه ولی الان من باید چیز دیگه درست کردم داخلش پنیر و کره و گردو گذاشتم و داخل دستگاه گذاشتم بخورید ببینید چطوره!
- ۱.۱k
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط