برده part
﴿ برده ﴾ ۳۷ part
کوله پشتی مشکی رنگش که پر از وسایلی بود که متعلق به کارگاه ها یا مأمور های مخفی بود، بعد از پوشیدن کت چرمی رنگش کوله پشتی رو انداخت روی دوشش و خواست از سالن آن عمارت مشکی بزنه بیرون که جسم هویون رو جلوی درب دید با قائم کردن کوله پشتی اش با خنده دست پاچه ای گفت : عی توی هویونی.. کاش نمیبودی زیر لب با خودش زمزمه کرد.. تا اینکه هویون با عصبانیتی گفت : بازم داره میری پوستر هارو چک کنی
جیمین خودش رو زد به اون راه و سریع گفت : نه بابا کی گفته اینو از کجا در آوردی
هویون عصبی تر لبشو گزید و با خشمی لب زد : دروغ تحویلم نده مگه نگفتم نباید بری اونجا هی دیونه دیونه بازی هاتو بزار کنار
جیمین که حسابی دیرش شده بود سریع قدیمی نزدیک هویون شد و صورتش رو قاب کرد لباشو گذاشت روی گونه اش گرم و شیرین بوسید طوری که ضربات قلب آن دختر روبه بالا بره قلبش تند و دیوانه وار به سینه ای کوبیده میشد تا اینکه جیمین لبای داغش رو از روی گونه اش برداشت
و با چشم های با اشتیاق و علاقه ای که هویون عاشق اش بود زل زد بهش
لحظه ای بهم خیره شدن شاید هیچ کدوم شون نمیخواستن باور کنن که
به هم علاقه شدیدی پیدا کردن
سریع دستش هویون رو به دستش گرفت و با چشم های درخشان لب زد : یااا هویونی بزار برم ..عزیز دل من خوشگلم ماه من خواهش میکنم
هویون لبخند شکست خورده ای زد و خیره شده به صورت جذاب و دیدنی اون مرد شاید اگه جیمین نمیبود توی این عمارت
هیچوقت به زندگی اش ادامه نمیداد
ندانسته برده اون مرد شده بود مسخ چشم های حریصش
جیمین که سکوت دختر مقابلش رو دید خبیث گفت : اگه میدونستم با یه بوس رام میشی زودتر میبوسیدمت
هویون با گرفتن منظور جیمین مشت اش رو بالا آورد اما جیمین سریع دستش رو ول کرد با بدو ازش دور شد درحین دویدن چشمکی تحویل هویون داد و سوار رم تی آرایکس شد
با زدن استارت ماشینو چرخوند و از عمارت خارج شد
هویون همانطور که به رفتنش نگاه میکرد زیر لب زمزمه کرد: مردک زبل جونگ کوک : داری با خودت حرف میزنی..صدای پشت سرش باعث فکر نکردن به اون مرد حریص شد
کوله پشتی مشکی رنگش که پر از وسایلی بود که متعلق به کارگاه ها یا مأمور های مخفی بود، بعد از پوشیدن کت چرمی رنگش کوله پشتی رو انداخت روی دوشش و خواست از سالن آن عمارت مشکی بزنه بیرون که جسم هویون رو جلوی درب دید با قائم کردن کوله پشتی اش با خنده دست پاچه ای گفت : عی توی هویونی.. کاش نمیبودی زیر لب با خودش زمزمه کرد.. تا اینکه هویون با عصبانیتی گفت : بازم داره میری پوستر هارو چک کنی
جیمین خودش رو زد به اون راه و سریع گفت : نه بابا کی گفته اینو از کجا در آوردی
هویون عصبی تر لبشو گزید و با خشمی لب زد : دروغ تحویلم نده مگه نگفتم نباید بری اونجا هی دیونه دیونه بازی هاتو بزار کنار
جیمین که حسابی دیرش شده بود سریع قدیمی نزدیک هویون شد و صورتش رو قاب کرد لباشو گذاشت روی گونه اش گرم و شیرین بوسید طوری که ضربات قلب آن دختر روبه بالا بره قلبش تند و دیوانه وار به سینه ای کوبیده میشد تا اینکه جیمین لبای داغش رو از روی گونه اش برداشت
و با چشم های با اشتیاق و علاقه ای که هویون عاشق اش بود زل زد بهش
لحظه ای بهم خیره شدن شاید هیچ کدوم شون نمیخواستن باور کنن که
به هم علاقه شدیدی پیدا کردن
سریع دستش هویون رو به دستش گرفت و با چشم های درخشان لب زد : یااا هویونی بزار برم ..عزیز دل من خوشگلم ماه من خواهش میکنم
هویون لبخند شکست خورده ای زد و خیره شده به صورت جذاب و دیدنی اون مرد شاید اگه جیمین نمیبود توی این عمارت
هیچوقت به زندگی اش ادامه نمیداد
ندانسته برده اون مرد شده بود مسخ چشم های حریصش
جیمین که سکوت دختر مقابلش رو دید خبیث گفت : اگه میدونستم با یه بوس رام میشی زودتر میبوسیدمت
هویون با گرفتن منظور جیمین مشت اش رو بالا آورد اما جیمین سریع دستش رو ول کرد با بدو ازش دور شد درحین دویدن چشمکی تحویل هویون داد و سوار رم تی آرایکس شد
با زدن استارت ماشینو چرخوند و از عمارت خارج شد
هویون همانطور که به رفتنش نگاه میکرد زیر لب زمزمه کرد: مردک زبل جونگ کوک : داری با خودت حرف میزنی..صدای پشت سرش باعث فکر نکردن به اون مرد حریص شد
- ۵۲۱
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط