من از آن تافته های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم

من از آن تافته های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می بردم. آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون می دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می گویم غرق در شگفتی می شد و نمی توانست باور کند. در این حال، بر حسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتی ام را تحقیر می کرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه من ساده تر از اینها بوده است، من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم!

سقوط-آلبر کامو
دیدگاه ها (۱)

گاهی آدم به یاد کسی گریه نمی‌کند، اصلا آدم نمی‌فهمد چرا گریه...

‏تموم چیزی که میخواستم این بود که یکی برام بجنگه

سرانجام یک روز صبح می‌پذیری که تنهایی و این اندوهبارترین لبخ...

تبدیل به واقعیت شو؛رویاهایم کفاف این همه دلتنگی رانمیدهد... ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط