بهار بهار

بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی ؟
صدات میاد ...
اما خودت کجایی ؟

وابکنیم پنجره ها رو یا نه ؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه ؟

بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عید آورد از تو کوچه تو خونه

حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون

بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود

آخ ... که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون

بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف ‚ حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم ‚ هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

👤 #محمد_علی_بهمنی
دیدگاه ها (۳)

روی پرچین خیال در بهاری از خواب بوته نازک شبنم چه ترکها خورد...

چقد سخته دلت کوه درد باشه ... و همه به آرامش ظاهرت حسودی کنن...

عزیز بومی ای هم قبیلهرو اسب غربت چه خوش نشستیتو این ولایت ای...

جمعه ها انگار دلم مستقل میشود، خود مختار میشودمی رود و می آی...

زور و عشق پارت ۱۵

### فصل دوم | پارت ششم نویسنده: Ghazal ات هنوز تو بغل جونگ...

پارت ششم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط