عروسفراری
#عروس_فراری
پارت⁸
تا نگاه میکردم به اطراف قلبم میریخت...
من از تاریکی واقعا میترسیدم...
به زحمت گوشه خالی انباری رو پیدا کردم، همونجا نشستم و با دستام خودمو بغل کردم...
و با تمام وجودم منتظر جیمین شدم، نمیدونستم اعتمادم به حرفش تا چه حد بود اما امیدوار بودم به ضررم تموم نشه...
«جیمین»
با وردم به داخل...
چند خدمه ای که اون اطراف مشغول به کار بودن به احترامم خم میشن...
براشون سری تکون میدم...
و به سمت اتاق تهیونگ حرکت میکنم...
با ایستادنم روبه روی در قرمز رنگ...
دستمو گذاشتم روی دستگیره و اونو به پایین هدایت دادم...
درو باز کردم و وارد اتاق شدم...
با پرت شدن چاقوی پرتابی به سمتم، و رد شدنش از کنار صورتم سرمو بلند میکنم...
تهیونگ لم داده بود به مبل...
با دیدنم نیشخندی زد...
تهیونگ: بهت گفتم بودم، بدون در زدن وارد نشو پارک جیمین
به رفتارای دیوونش عادت کرده بودم...
دستامو تو جیب شلوارم فرو میبرم و متقابلش نیشخند میزنم...
_تو اینجالم دادی درحالی که عروس جئون از پیشت فرار کرده
بی تفاوت گفت...
تهیونگ: تو از کجا میدونی؟
رفتم روی یکی از مبلا مثل خودش لم دادم...
_ تو انباری منتظر تویه
پوزخندی زد...
نهیونگ: لازم نبود این کارو کنی پارک جیمین اون عروسک نمیتونست از عمارت کیم تهیونگ به همین راحتیا فرار کنه
« جینا»
حدود نیم ساعت بود که تو این موقعیت بودم...
خبری از جیمین نبود...
نکنه نگهبانا فهمیدن و دستگیرش کردن؟...
همینجوری که داشتم از نیومدن جیمین تو ذهنم سناریو میساختم...
یهو در انباری باز شد...
بدون لحظه ای درنگ میگم...
+ جیمین تو ک....
با دیدن اون مرد دیوونه حرف تو دهنم ماسید...
مات مونده خیرش شدم...
_ عروسک کوچولو میبینم که فرارت موفق آمیز نبوده
کامل وارد انباری شد...
بخاطر نوری که از بیرون به داخل میتابید درو نبست...
_ چون درخواستمو رد کردی چاره ای ندارم جز اینکه ببرمت پیش جونگکوک.
پایان پارت
تا پارت بعدی بدرود
پارت⁸
تا نگاه میکردم به اطراف قلبم میریخت...
من از تاریکی واقعا میترسیدم...
به زحمت گوشه خالی انباری رو پیدا کردم، همونجا نشستم و با دستام خودمو بغل کردم...
و با تمام وجودم منتظر جیمین شدم، نمیدونستم اعتمادم به حرفش تا چه حد بود اما امیدوار بودم به ضررم تموم نشه...
«جیمین»
با وردم به داخل...
چند خدمه ای که اون اطراف مشغول به کار بودن به احترامم خم میشن...
براشون سری تکون میدم...
و به سمت اتاق تهیونگ حرکت میکنم...
با ایستادنم روبه روی در قرمز رنگ...
دستمو گذاشتم روی دستگیره و اونو به پایین هدایت دادم...
درو باز کردم و وارد اتاق شدم...
با پرت شدن چاقوی پرتابی به سمتم، و رد شدنش از کنار صورتم سرمو بلند میکنم...
تهیونگ لم داده بود به مبل...
با دیدنم نیشخندی زد...
تهیونگ: بهت گفتم بودم، بدون در زدن وارد نشو پارک جیمین
به رفتارای دیوونش عادت کرده بودم...
دستامو تو جیب شلوارم فرو میبرم و متقابلش نیشخند میزنم...
_تو اینجالم دادی درحالی که عروس جئون از پیشت فرار کرده
بی تفاوت گفت...
تهیونگ: تو از کجا میدونی؟
رفتم روی یکی از مبلا مثل خودش لم دادم...
_ تو انباری منتظر تویه
پوزخندی زد...
نهیونگ: لازم نبود این کارو کنی پارک جیمین اون عروسک نمیتونست از عمارت کیم تهیونگ به همین راحتیا فرار کنه
« جینا»
حدود نیم ساعت بود که تو این موقعیت بودم...
خبری از جیمین نبود...
نکنه نگهبانا فهمیدن و دستگیرش کردن؟...
همینجوری که داشتم از نیومدن جیمین تو ذهنم سناریو میساختم...
یهو در انباری باز شد...
بدون لحظه ای درنگ میگم...
+ جیمین تو ک....
با دیدن اون مرد دیوونه حرف تو دهنم ماسید...
مات مونده خیرش شدم...
_ عروسک کوچولو میبینم که فرارت موفق آمیز نبوده
کامل وارد انباری شد...
بخاطر نوری که از بیرون به داخل میتابید درو نبست...
_ چون درخواستمو رد کردی چاره ای ندارم جز اینکه ببرمت پیش جونگکوک.
پایان پارت
تا پارت بعدی بدرود
- ۵.۰k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط