هفتمین عشق
هفتمین عشق
Part12
روای جونگ کوک
_نشسته بود و با پسرا صحبت میکردم که یه تکست رو گوشیم اومد
جؤن: اگه میخای جیا زنده بمونه بیا عمارت
_سریع مثل برق پاشدم
تهیونگ: چی شده؟
_نمیدونم فک کنم بابام بازم یه بلایی سر جیا میخاد بیاره
جیمین: مگه پیش اون دخترههه... ات نیس؟
_نمیدونم من باید برم... سریع رفتم سوار ماشین شدم که تهیونگم اومد و نشست جلو
تهیونگ: منم میام
_سریع گاز دادم و رسیدم عمارت ولی جا برای پارک نبود که ماشینو وسط ول کردم و رفتم داخل
تهیونگ: پسره ی خرررر
_سریع رفتم که یکی بهم خورد ولی قبل اینکه بخوره زمین گرفتمش عه این اته چشاشو باز کرد که... محو چشاش شدم... که یهو هولم داد و دست جیا رو گرفت و رفت... پدرمم و بادیگارد هاش هم پشتش رفتن
روای تهیونگ
تهیونگ: بلاخره یه جای پارک پیدا کردم و پیاده شدم بدو بدو رفتم سمت حیاط پشتی چون در اصلی شلوغ بود دویدم که یه دختر رو دیدم... همونی که تو عمارت دیدم داشت با بادیگارد ها دعوا میکرد... که خورد زمین منک دویدم و یدونه زدم زیر گوش بادیگارد که خورد زمین
هی دختر خوبی
هانا: من اسم دارماااا بعدش اصن کی ازت کمک خاستتتت. لژژغمغمغنط
تهیونگ: 🗿بیا و خوبی کن
هانا: نخاستیممم...(پاشد رفت) پسره ی کله خرررر انگار من خودم فلجم از خودم دفاع کنمم گگگگ
تهیونگ: 🗿چش بود ولش دویدم برم سمت جونگ کوک که جیا و ات رو در حال دویدن دیدم و بادیگارد ها و پدر کوک هم پشتشون
چی شده.. که یهو کوک اومد
_میریم دنبال ات جیا لبش خونی بود
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part12
روای جونگ کوک
_نشسته بود و با پسرا صحبت میکردم که یه تکست رو گوشیم اومد
جؤن: اگه میخای جیا زنده بمونه بیا عمارت
_سریع مثل برق پاشدم
تهیونگ: چی شده؟
_نمیدونم فک کنم بابام بازم یه بلایی سر جیا میخاد بیاره
جیمین: مگه پیش اون دخترههه... ات نیس؟
_نمیدونم من باید برم... سریع رفتم سوار ماشین شدم که تهیونگم اومد و نشست جلو
تهیونگ: منم میام
_سریع گاز دادم و رسیدم عمارت ولی جا برای پارک نبود که ماشینو وسط ول کردم و رفتم داخل
تهیونگ: پسره ی خرررر
_سریع رفتم که یکی بهم خورد ولی قبل اینکه بخوره زمین گرفتمش عه این اته چشاشو باز کرد که... محو چشاش شدم... که یهو هولم داد و دست جیا رو گرفت و رفت... پدرمم و بادیگارد هاش هم پشتش رفتن
روای تهیونگ
تهیونگ: بلاخره یه جای پارک پیدا کردم و پیاده شدم بدو بدو رفتم سمت حیاط پشتی چون در اصلی شلوغ بود دویدم که یه دختر رو دیدم... همونی که تو عمارت دیدم داشت با بادیگارد ها دعوا میکرد... که خورد زمین منک دویدم و یدونه زدم زیر گوش بادیگارد که خورد زمین
هی دختر خوبی
هانا: من اسم دارماااا بعدش اصن کی ازت کمک خاستتتت. لژژغمغمغنط
تهیونگ: 🗿بیا و خوبی کن
هانا: نخاستیممم...(پاشد رفت) پسره ی کله خرررر انگار من خودم فلجم از خودم دفاع کنمم گگگگ
تهیونگ: 🗿چش بود ولش دویدم برم سمت جونگ کوک که جیا و ات رو در حال دویدن دیدم و بادیگارد ها و پدر کوک هم پشتشون
چی شده.. که یهو کوک اومد
_میریم دنبال ات جیا لبش خونی بود
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۶.۵k
- ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط