Diamond or love
part=۱
یه روز دیگه از روزهای جنجالی زندگیم شروع شد دختر همونجور که به اجناس هایی که دزدیده بود نگاه میکرد با خودش حرف میزد اون اتاق مخفی اون بود من ایون هستم مغرورم ولی مهربون خب امروز قراره برم پیش دوست صمیمیم نرسا پس لباسام رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم به سمت دفتر نرسا رفتم اون یه خبر نگاره همچنین یه پژوهش گر و....دست راست من
ایون :( در میزنه )
نرسا :بله
ایون :سلام کوچولو
نرسا : هعی بهت گفتم اونجور یصدام نکن حالا چطوری عجوزه
ایون : هعی عجوزه صدام نکن
نرسا :(خنده)
ایون :خب محموله جدید برای کی میشه
نرسا : این هفته قراره از تابلوی نقاشی شده ای که بدست کلو پاترا(یه ملکه مصری هستش )نقاشی شده و ارزش خیلی زیادی داره
ایون : خوبه(پوزخند)
من شب نیستم
نرسا : دوباره میخوای بری کجا
ایون :بانکی که یه ماه پیش افتتاح شد رو یادته
نرسا :ارع
ایون : اون پول مردم رو بالا میکشه من اجازه نمیدم
نرسا : مراقب خودت باش
ایون :اوکی
ویو ایون
خب میخوام خودم رو معرفی کنم که بیشتر شناخته بشم من ایون پدر مادرم رو از بچگی از دست دادم از اون وقت منو به یتیم خونه بردن ولی مک از دست اونا هم فرار کردم وقتی که ۱۳ سالم بود برای کار میرفتم ولی یا میگفتن سن کمی دارم یا میخواستن بهم تجاوز کنن تنها راهی که برام مونده بود دزدی بود من از ۱۳ سالگی دست به دزدی زدم چرا چون وقتی بدبخت میشی هیچی برات مهم نیست بهت از این بود که هر شب زیر یکی باشم اونموقع ها با نرسا دوست شدم اون هم توی یتیم خونه بود ما باهم فرار کردیم من با دزدی تونستم پول درس خوندن اونرو جور کنم تنها راهم همین بود من تا الان خیلی سرقت کردم بانک های کلیفرنیا، سئول و.... همه رو خودم سرقت کردم کسی منو نمیشناسه جز کله گنده ها لقب من رو بختک شب گذاشتن من تمام اون پولا رو برای یه چیز میخواستم یتیم خونه ای که الان دارمش نمیتونم اسمش رو یتیم خونه بزارم چون اونجا یه پناه برای بچه های بی پناهه امشب هم اون بانک رو میزنم که پولای مردم رو بالا میکشه
دوباره به خونه رفتم لباسامو پوشیدم و منتظر موندم تا ساعت ۷ بشه موقعی که بانک بسته میشه
تیک تاک
تیک تاک
تیک تاک (صدای ساعت)
و بلخره وقتشه وسایل مخفی رو پشتم گذاشتم
خوب شاید بگید من دزدی رو از کی یاد گرفتم آغوشی مرد خیلی مهربون و در عین حال بی رحمی بود به من و نرسا پناه داد و اینکه من چجور ی دزدی کنم حتی مهارت های رزمی رو ولی چندسال پیش بخاطر سرطان مرد
سوار ماشین شدم و به سمت کوچه ای که پشت بانک بود رفتم کارکنان داشتن بانک رو میبستن بعد اینکه اونا رفتن شروع کردم به هک کردن دوربین ها وقتی از دوربین ها مطمئن شدم کارمو شروع کردم
یه روز دیگه از روزهای جنجالی زندگیم شروع شد دختر همونجور که به اجناس هایی که دزدیده بود نگاه میکرد با خودش حرف میزد اون اتاق مخفی اون بود من ایون هستم مغرورم ولی مهربون خب امروز قراره برم پیش دوست صمیمیم نرسا پس لباسام رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم به سمت دفتر نرسا رفتم اون یه خبر نگاره همچنین یه پژوهش گر و....دست راست من
ایون :( در میزنه )
نرسا :بله
ایون :سلام کوچولو
نرسا : هعی بهت گفتم اونجور یصدام نکن حالا چطوری عجوزه
ایون : هعی عجوزه صدام نکن
نرسا :(خنده)
ایون :خب محموله جدید برای کی میشه
نرسا : این هفته قراره از تابلوی نقاشی شده ای که بدست کلو پاترا(یه ملکه مصری هستش )نقاشی شده و ارزش خیلی زیادی داره
ایون : خوبه(پوزخند)
من شب نیستم
نرسا : دوباره میخوای بری کجا
ایون :بانکی که یه ماه پیش افتتاح شد رو یادته
نرسا :ارع
ایون : اون پول مردم رو بالا میکشه من اجازه نمیدم
نرسا : مراقب خودت باش
ایون :اوکی
ویو ایون
خب میخوام خودم رو معرفی کنم که بیشتر شناخته بشم من ایون پدر مادرم رو از بچگی از دست دادم از اون وقت منو به یتیم خونه بردن ولی مک از دست اونا هم فرار کردم وقتی که ۱۳ سالم بود برای کار میرفتم ولی یا میگفتن سن کمی دارم یا میخواستن بهم تجاوز کنن تنها راهی که برام مونده بود دزدی بود من از ۱۳ سالگی دست به دزدی زدم چرا چون وقتی بدبخت میشی هیچی برات مهم نیست بهت از این بود که هر شب زیر یکی باشم اونموقع ها با نرسا دوست شدم اون هم توی یتیم خونه بود ما باهم فرار کردیم من با دزدی تونستم پول درس خوندن اونرو جور کنم تنها راهم همین بود من تا الان خیلی سرقت کردم بانک های کلیفرنیا، سئول و.... همه رو خودم سرقت کردم کسی منو نمیشناسه جز کله گنده ها لقب من رو بختک شب گذاشتن من تمام اون پولا رو برای یه چیز میخواستم یتیم خونه ای که الان دارمش نمیتونم اسمش رو یتیم خونه بزارم چون اونجا یه پناه برای بچه های بی پناهه امشب هم اون بانک رو میزنم که پولای مردم رو بالا میکشه
دوباره به خونه رفتم لباسامو پوشیدم و منتظر موندم تا ساعت ۷ بشه موقعی که بانک بسته میشه
تیک تاک
تیک تاک
تیک تاک (صدای ساعت)
و بلخره وقتشه وسایل مخفی رو پشتم گذاشتم
خوب شاید بگید من دزدی رو از کی یاد گرفتم آغوشی مرد خیلی مهربون و در عین حال بی رحمی بود به من و نرسا پناه داد و اینکه من چجور ی دزدی کنم حتی مهارت های رزمی رو ولی چندسال پیش بخاطر سرطان مرد
سوار ماشین شدم و به سمت کوچه ای که پشت بانک بود رفتم کارکنان داشتن بانک رو میبستن بعد اینکه اونا رفتن شروع کردم به هک کردن دوربین ها وقتی از دوربین ها مطمئن شدم کارمو شروع کردم
- ۱۰.۲k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط