باد آمد دور تو پیچید و عطرت را ربود

باد آمد دورِ تو پیچید و عطرت را ربود
کوه، پُشتِ ابرها زیبایی ات را می ستود
جلوه ات پر شوکت امّا طاقت من اندک است
شعر آمد در میان بسیار را کم کم سرود
آتشی در جانم است و بوسه می خواهم، ولی
بهتر است آهسته آهسته به تو راهی گشود
روز و شب مانند طوفان می خروشی در تنم
هیچکس ای کاش قلبش اینچنین عاشق نبود
عُمر، بی لمسِ تن و روحت برایم مُضحک است
کُلِّ دنیا گیرم اصلاً مال من باشد، چه سود؟
دیدگاه ها (۱۲)

دوست دارم بر شبم مهمان شویبر کویر تشنه چون باران شویدوست دار...

تو ای رویت چراغ و چشم خانهبدونت غمکده شد آشیانهمذاب غم ز دل ...

دلا کم رو سوی کاری که هردم درد سر داردکه هر کس در هوس گردد م...

تهدید به رفتن که می کردمتلخ میشد و می گفت :" - عزرائیلم را ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط