شهراز هجوم خاطرههایت به من پر است

شهر از هجومِ خاطره‌هایت به من پُر است
بعد از تو، شهر از منِ دیوانه دلخور است
از من که بینِ بود و عدم پرسه می‌زدم
تو بودی و کنارِ خودم پرسه می‌زدم
تو بودی و تمامِ غزل‌ها، ترانه‌ها
من بودم و تمامِ ستم‌ها، بهانه‌ها
من بودم و مجالِ شگفتی برای عشق
تو بودی و تحملِ سختِ بهای عشق
قلبم به خاطرِ تو مرا طرد کرده است
می‌سوزد از کسی که تو را سرد کرده است
از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم
دیگر نمی‌توانم از این درس رد شوم
این بارِ آخر است برای خودم، نه تو
من، پشتِ خطِ فاجعه عاشق شدم، نه تو
گرداب را درونِ خودت غرق می‌کنی
تو با تمامِ حادثه‌ها فرق می‌کنی
#افشین_یداللهی
دیدگاه ها (۱)

رعشه هایِ قلبم باز می ایستدبا لمسِ شیارِ الماسگونِ تنت،دریغش...

موهایت را رها نکنپائیز استباد می آید …بوی موهایت را با خود م...

می ترسم‌تو را آنقدر ببوسم که جایِ بوسه هایم در صورت تو باقی ...

زن که باشی مهریه ات آب هم که باشد! قاضی جیره بندی اش می کند!...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط