یادگاری از تاریکی

"یادگاری از تاریکی"
"پارت دهم"

همانطور به زمین خیره شده بودم و دوباره به افکار گذشته ام برگشتم که ناگهان دستی بزرگ دور مچ دست کوچکم را آرام گرفت......

ادامه:
سرم را بالا آوردم. دیوید دستانم را گرفت و داشت با چشماش بهم میفهموند که نیازی به ترسیدن نیست. بسیار متعجب به چشمانش خیره شده بودم. احساس کردم که داره سعی میکنه درکم کنه. کاری که هیچکس حاضر نیست برایم بکنه.
-هنوزم نمیخوای بیای داخل؟
-تو نمیدونی که اگر وارد این کلاس شوم چه خاطراتی ا دوباره تجربه خواهم کرد.
از گفتن این کلمات خجالت می کشیدم. ولی او هنوزم دستانم را گرفته بود. در همین لحظه منتظر حرف جدیدی از طرف او بودم ولی بجای اینکه کلمه ای بگوید دستم را محکم تر گرفت و من را به سمت کلاس با خودش کشاند.
وارد کلاس جغرافی و ادیبات شدیم. بیشتر بچه های ان آنجا را به یاد می آوردم. تمام آنها برایم قلدری می کردند. و من را آزار می دادند. احساس بدی داشتم. دیوید دستانم را جلوی آن جمعیت بزرگ گرفته بود به طوری که انگار خیلی با هم صمیمی هستیم.
دیوید به نیمکتی اشاره کرد و گفت: من اینجا می‌نشینم. تو چطور؟
بعد از گفتن این کلمات دوباره لبخند زد. همانطور که هنوز گیج بودم پاسخ دادم: چه جالب! نیمکت من هم کنار شما قرار داره. او بعد از مکالمه سر جایش نشست. و با همان لبخند پر مهر و دلنشین بر روی لبش به بیرون پنجره ای که بهش دید داشت خیره شد.
تا مدتی متوجه ی پچ پچ دیگران در گوش هم شدم. میتوانستم ببینم که چطور با چشم های کوچکشان دیوید را قورت میدادند. میتوانستم از چشم هایشان متوجه ی چیزی که در گوش هم میگویند بشوم. حتما داشتن خوش تیپی دیوید را برانداز میکردن. شاید به گفته ی معلم عزیزم امیلی خواهر زاده اش شیرین عقل باشد و با حتی مهربان اما بقیه که این را نمیدانند. اکثر دخترهای امروزی عاشق پسرهای هات و جذاب میشن. دیوید قیافه ی جذابی دارد. چشمان قرمز خونی اش خیلی تو چشم است. هر کسی که به او نگاه کند غرق در چشمان اش میشود. هرچند شاید این چشم ها نتوانند نشان دهنده ی ذات واقعی او شوند. ولی در این دوره زمونه چه کسی به ذات دیگران اهمیتی میدهند؟ اکثر مردم فقط به دنبال چهره ای زیبا هستند که کنارشان قدم بردارند و به دیگران پز دهند در حالی که خیلی ها حسرت خواهر، برادر، همسر، فرزند و دوستی با وجدان و اخلاق مناسب می گردند.
افرادی که به دنبال زیبایی چهره باشند هیچوقت به دانش و آگاهی کامل نمی رسند. فرقی هم ندارد که چقدر تحصیل کرده و با سواد باشند. کسی که نتواند زیبایی را در چهره «تمام» انسان ها ببیند نادان است.....

"پایان پارت دهم"
دیدگاه ها (۰)

"یادگاری از تاریکی""پارت یازدهم"کسی که نتواند زیبایی را در چ...

"یادگاری از تاریکی""پارت دوازدهم" ناگهان از قصد کل غذا های س...

"یادگاری از تاریکی""پارت نهم"با عجله به پشت برمیگردم و عذر خ...

"یادگاری از تاریکی" "پارت هشتم"طوری که انگار دنبال انعکاس خو...

"یادگاری از تاریکی""پارت هفتم"ناگهان صدای اشنایی توجه مرا جل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط