هیولای دریا . پارت ۱۰

فردا صبح وقتی چویا بیدار شد با ارامش‌ اما حسرت از بقل دازای بیدار شد و رفت بیرون که قبلش یک بوسه به بروی لب های دازای به جا گذاشت ... وقتی رفت بیرون الکس رو دید که داره دریا رو تماشا میکنه و از اون جایی‌ که حوصلشو‌ نداشت رفت پیش لئو .
+اوهایو‌.
لئو : ببینم‌ تو کجا بودی . آه. ولش کن برو کنجی صدا کن بیاد .
+ایش. باشه !!!
چویا رفت بیرون که متوجه‌ چیزی شد . موج های مربعی !!!
+دازای ! لعنت ! هوییی لئو بگو ناخدا بیاد ! موج های مربعی!!!!
............دازای اومد تا کشتی هدایت کنه!
+هی دازای ! باید دور بزنی وگر نه غرق میشیم
_عمرا این طوری میریم به بندر ژوب‌
+خب که چی !!!! اگه نریم نابود میشیم دور بزن !!!
_نه من پامو‌ اونجا نمیزارم !!!!
الکس: دازای این هویج راس میگه دور بزن !!!
_نه من اونجا نمیرم‌ !!! خودتم میدونی چرا!!!!
الکس : نگران نباش این دفه من هستم !!!!
+لعنتی‌!!! دور بزن!!!
_اون موقع‌ هم بودی الکس !!!اهههه‌ !!! باشه دور میزنم!!!!
+زود باش !!!!!
چویا نمی‌دونست چی تو اون بندر هست که انقدر برای دازای وحشتناک و براش سوال شده بود؟ اونا به سمت بندر ژوب‌ رفتن و کشتیشون‌ ا‌ونجا‌ کناره گیری‌ کرد و شهر دار برای استقبال اون ها اومد ...
____________
خب دوستان احتمال تا فردا پارت نمیدم شایدم بدم ولی امید وار باشید 😅😀🙂
و راستی اگه میشه یکم در باره اسلاید دوم بتوضیحید‌ من گیج شدم 🙃
دیدگاه ها (۷)

درک لطفا... (:

هیولای دریا . پارت ۱۱

هیولای دریا . پارت ۹

هیولای دریا . پارت ۸

سناریو دازای پارت ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط