ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۳.
[ویو جنا]
گفت:پس یعنی کسی پیداش نشد؟انتن نداد گوشی!؟
کوک: نه...
یه دفعه با خنده ایی که با دیدن الیا برام به وجود امد به جونگکوک گفتم:
_وای این چرا بیدار نمیشههه..؟ دلم میخواد تو خوابشم بخورمش..
جنا: میخوام بیام جلو...
کوک: بیا..
سریه از بین صندلیا پریدم جلو.
کوک: میدونستی من این ماشین و خیلی دوست دارم!؟
جنا: پس بخواطر همونه از صبح قیافه گرفتی
چییزی نگفت .
کوک: چرادانقدر به الیا اهمیت میدی وقتی برات مثل یه غریبه است!؟
جنا:نمیدونم، احساس میکنم میتونم درکش کنم، یا مثلا باهام انقدر خوب حرف میزنه دلم میخواد همه کار براش بکنم.
کوک: چرا باید درکش کنی!؟
جنا: من خودم خانوادم و از بچگی از دست دادم.
نگاش یکم عجیب شد
کوک: واقعا!؟
تکیه دادم و سرم و تکون دادم.
جنا: تو پرورشگاه بزرگ شدم.دلم نمیخواد که الیا حس من و داشته باشه.اینکه فکر کنه کسی و نداره و برایه کسی اهمیت نداره.
یه دفعه برایه عوض کردن بحس گفت:
_ سردت نیست!؟
جنا: نه خوبم.
کوک: خوب کی بریم عقد کنیم!؟
سرم و سمتش چرخوندم.
جنا: مسخره..
اخماش باز شد و اون لحنی که میتونه من و عذاب بده رو به خودش گرفت.
کوک: کل روز با الیا وقت میگذرونی، هر کاری بخوای میکنی منم حواسم همیشه به شما دو..به الیا هست.اصلا میخوام به عنوان پرستار کار کن دوبرابر حقوقی که از فروشگاه میگیری و میدم.. ولی چون ممکنه مشکلی پیش بیاد ترحیع میدم قانونی باشه.
ازدواج کرد با این؟
ولی خوب برایه من بهتره.
امروز واقعا وقتی الیا رو از مدرسه برداشیم احساس کردم واقعا رفتم دنبال بچه خودم.
کوک: منم ازت دور میشم که راهت باشی.
فکر خوبیه.
و اگه دیدم نمیتونم از همون طریق اتقام میگیرم.
جنا: بریم.
کوک: پس اوکی.
یبار ماشین و از حرص روشن کرد.
کوک:.. کار کن دیگه.
پاشو رو گاز فشار داد که لاستیک ازاد شد.
کوک: درست شد
جنا: خو دیگه بر گردیمم
که گشنمه
__________
ادمینتون یکم گشنه تشریف داره
دیگه ام بره لالا
شبت و بخیرررررر😍
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۳.
[ویو جنا]
گفت:پس یعنی کسی پیداش نشد؟انتن نداد گوشی!؟
کوک: نه...
یه دفعه با خنده ایی که با دیدن الیا برام به وجود امد به جونگکوک گفتم:
_وای این چرا بیدار نمیشههه..؟ دلم میخواد تو خوابشم بخورمش..
جنا: میخوام بیام جلو...
کوک: بیا..
سریه از بین صندلیا پریدم جلو.
کوک: میدونستی من این ماشین و خیلی دوست دارم!؟
جنا: پس بخواطر همونه از صبح قیافه گرفتی
چییزی نگفت .
کوک: چرادانقدر به الیا اهمیت میدی وقتی برات مثل یه غریبه است!؟
جنا:نمیدونم، احساس میکنم میتونم درکش کنم، یا مثلا باهام انقدر خوب حرف میزنه دلم میخواد همه کار براش بکنم.
کوک: چرا باید درکش کنی!؟
جنا: من خودم خانوادم و از بچگی از دست دادم.
نگاش یکم عجیب شد
کوک: واقعا!؟
تکیه دادم و سرم و تکون دادم.
جنا: تو پرورشگاه بزرگ شدم.دلم نمیخواد که الیا حس من و داشته باشه.اینکه فکر کنه کسی و نداره و برایه کسی اهمیت نداره.
یه دفعه برایه عوض کردن بحس گفت:
_ سردت نیست!؟
جنا: نه خوبم.
کوک: خوب کی بریم عقد کنیم!؟
سرم و سمتش چرخوندم.
جنا: مسخره..
اخماش باز شد و اون لحنی که میتونه من و عذاب بده رو به خودش گرفت.
کوک: کل روز با الیا وقت میگذرونی، هر کاری بخوای میکنی منم حواسم همیشه به شما دو..به الیا هست.اصلا میخوام به عنوان پرستار کار کن دوبرابر حقوقی که از فروشگاه میگیری و میدم.. ولی چون ممکنه مشکلی پیش بیاد ترحیع میدم قانونی باشه.
ازدواج کرد با این؟
ولی خوب برایه من بهتره.
امروز واقعا وقتی الیا رو از مدرسه برداشیم احساس کردم واقعا رفتم دنبال بچه خودم.
کوک: منم ازت دور میشم که راهت باشی.
فکر خوبیه.
و اگه دیدم نمیتونم از همون طریق اتقام میگیرم.
جنا: بریم.
کوک: پس اوکی.
یبار ماشین و از حرص روشن کرد.
کوک:.. کار کن دیگه.
پاشو رو گاز فشار داد که لاستیک ازاد شد.
کوک: درست شد
جنا: خو دیگه بر گردیمم
که گشنمه
__________
ادمینتون یکم گشنه تشریف داره
دیگه ام بره لالا
شبت و بخیرررررر😍
- ۴۵.۵k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط