بسان رهنوردانی که در افسانهها گویند

بسان رهنوردانی که در افسانه‌ها گویند،
گرفته کولبار زادِ ره بر دوش،
فشرده چوب‌دست خیزران در مشت،
گهی پرگوی و گه خاموش،
در آن مه‌گون فضای خلوت افسانگی‌شان راه می‌پویند،
ما هم راه خود را می‌کنیم آغاز.


سه ره پیداست.
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر،
حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر.
نخستین: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام.
سه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌فرجام.


من اینجا بس دلم تنگ‌ست
و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ‌ست.
بیا ره‌توشه برداریم،
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم،
ببینیم آسمانِ "هر کجا" آیا همین رنگ‌ست

به آنجایی که می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی که می گوید #چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی کز آن گل کاغذین روید ؟
به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست
که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست
کجا ؟ هر جا که اینجا نیست #من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم...
«شعر چاوشی_کتاب زمستان_ مهدی اخوان ثالث» #بخون
دیدگاه ها (۱)

الأبنیه عن حقایقِ الأدویه، معروف به الابنیه و ابنیه، کتابی ا...

کتاب «با سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ»کتاب حاضر، شامل بخشی ...

پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک به موجب خشمی ...

«مجدالدین خوافی» از نویسندگان نیمهٔ اول قرن هشتم هجری و نویس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط