خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت163 #جلد_دوم




با احساس اینکه روی هوا معلقم چشمامو باز کردم و خودمو توی بغل اهورا دیدم بیشتر خودمو توی بغلش جا کردم و اهورا با لبخند در اتاقمو باز کرد و وارد شدیم منو روی تخت گذاشت و شروع کرد به در آوردن لباس هاش چراغ خاموش کرد کنارم دراز کشید خودمو توی بغلش مثل یه دختر بچه جا دادم اون شروع کرد به بازی کردن با موهام کنار گوشم آروم زمزمه کرد

_ موهات خیلی خوشگل شده ها ولی حیف که بهشون نمی رسی و همیشه خوابی...

اخم ریزی کردم و گفتم نخیرم کی گفته؟
من اصلا خوب نیستم الانم شبه همه می‌خوابن من میخوابم

خندید و موهامو به هم ریخت و گفت
_ عاشق همین زبون درازیتم ولی خوشگلم آدم باید به فکر شوهرش هم باشه اونم یه شوهر مثل من خوش تیپ و خوش قیافه که همه دخترا براش سر و دست می شکنن...
باید حواست رو خوب جمع کنی ازت می دزدن منو بی شوهر میمونیا

خواب از سرم پرید شروع کردم به زدنش با مشت روی سینش بازوهاش میکوبیدم اون با صدای بلند می خندید از اینکه اذیتم کنه لذت می‌برد اینقدر صدای خندیدنش بلند بود که تقه ای به در خورد و صدای عصبی کیمیا بلند شد

_ چه خبرتونه نمیذارین بخوابیم!

اما اهورا بیخیال گفت دیگه ببخشید بازنم نمیتونم تو اتاق خودمونم بخندیم برو بخواب ناراحتی تو گوشات پنبه بذار کیمیا...

از این حرف اهورا خندم گرفت و منم شروع کردم با صدای بلند خندیدن گاهی بعضی حرف‌هارو اینقدر بامزه می‌زد که نمی تونستم خودمو کنترل کنم .

خودش روی تنم کشید و روم خیمه زد و گفت
_ آهان همینه من همین ایلین و میخوام که همش بخنده که شاد باشه نکه همش اخم میکنه خواب باشه...

گونه شو کشیدم و گفتم

سواستفاده نکن حرفاتو داری میزنی یکی یکی با شوخی حواسم‌هستا..

خندید و پیشونیمو بوسید و گفت

_نمیدونی که من چقدر تورو دوست دارم و دیوونتم اصلاً ...

محکم بغلش کردم نفساداغشو روی پوست گردنم پخش کرد که گفتم بیخیال غلط کردم می خوام بخوابم تو الانه که شروع کنی به بازی درآوردن

مثل یه بمب منفجر شد وشروع کرد به خندیدن خودشو کنارم روی تخت انداخت و گفت
_ از دست تو
تو باید از خدات باشه من همش بخوام با تو...

دستمو روی دهنش گذاشتم و گفتم هیس هیچی نگو هیچی نگو ادامه نده
نگاهم کرد توی همون تاریکی آروم زیر دست من لباش تکون میخورد و داشت چیزی میگفت که نمی فهمیدم دستم وکه برداشتم با همون نگاه خیره اش به صورتم زمزمه کرد

_ دوست دارم عاشقتم ...


🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت165 #جلد_دومدو هفته ای از اومدنمون به ا...

ادامه پارت 165همه خواب بودندپ و من به سقف خیره شده بودم امشب...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت162 #جلد_دومپس بهش گفتم چرا چیزی نمیخور...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت161 #جلد_دوماهورای بیچاره برای اینکه خی...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط