ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۳۹

یاد جیمین افتادم. دقیقا شبیه همین جمله رو وسط دعوامون بهم گفته بود.. هزارتا بهتر از تو رو کنار انداختم
هه .. دندونامو به هم فشردم و با غیض و خشم گفتم دل آدما براي بهترين نمیلرزه شازده براي هرکس بلرزه اون بهترین ميشه..وقتي کنار میندازیشون يعني با وجود اینکه عالین
دلت باهاشون نیست.
و با حرص بلند شدم متعجب نگام کرد. عصبي
راه افتادم که گنگ :گفت کلاً یه تخته همه تون کمه..
با حرص گفتم ادم یه تخته نداشته باشه بهتر از اینه که جلوي قلبشو بگیره و خیال کنه چون زنهاي بهتري رو ديده و
کنار گذاشتتشون پس اين يکي ارزششو نداره.. و زیر نگاه متعجب و متفکر و گرفته اش زدم بیرون.
.. داغون نفسم رو بیرون دادم و دل گرفته تاکسی گرفتم و
رفتم خونه..به زور یه چیزی خوردم
اصلا حال و حوصله نداشتم. کسل و بیحال و ناراحت بودم اما...
این درست نبود
باید خودمو از این حال و هوا خارج میکردم. رفتم بیرون و یه کم براي خونه خرید کردم. از غذاي بيرون و حاضري حالم داشت بد میشد.
براي شام تصمیم گرفتم خودم غذا درست کنم.. هم مشغول میشدم و از بیکاری بهتر بود و هم حال و هوام
عوض میشد. دست به کار شدم و یه لازانیا خوشگل و خوشمزه درست
کردم..
اصلا رنگ و بوش داشت بهم چشمک میزد
حرف نداشت.. ياد طراحي افتاد..
انقدر این چند وقته اشفتگی و درد داشتیم که یادم رفته
بود.
وسایلم رو اوردم و روبروي گلدون وسط ميز روي زمين نشستم و سعی کردم با دقیق نگاه کردن و خط های کمرنگ
همونجور که یادم داده بود بکشمش. کلید انداخت و در رو باز کرد و اومد داخل
سعی کردم اصلا به ورودش عکس العملی نشون ندم و فقط
زیر چشمی نگاهي بهش انداختم.. هه... طبق معلول با اخم و جدي..
اما خيلي خسته به نظر میرسید.
دلم نیومد و اروم گفتم سلام
جدي سرتكون داد و با سرفه ارومي سمت سرویس رفت ولی نیمه راه برگشت و خیلی عمیق بو کشید.
لبخند زيرزيرکي زدم و مشغول طراحیم شدم. رفت حموم و دوشی گرفت و بعد اومد بیرون.. تو اشپزخونه سرکشید و با غیض گفت از اینکارام بلد بودي؟
پوزخند زدم و زیرلب گفتم تا چشت در آد گرفته گفت: در نمیاد
خنده ام گرفت.
پشت میز اشپزخونه نشست و اروم گفت: شامو حاضر
ميکني؟ خيلي گرسنمه..
تند نگاش کردم.
دیدگاه ها (۹۱)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۴۰انقدر لحن و حالت خسته صورتش...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۴۱واقعا گفت باشه؟ دستمو برد ج...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۸فرد با نفرت گفت : اره.. شو...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۷نيكول خودشو عقب کشید و جدی ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۷۳ اروم منو یه کم از خودش دور...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۴۸ عمیق گفت به همه شون و از ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط