درپی
♥درپــــــــــی♥
کافه دنجی هستم
ته یک کوچه بن بست فراموش شده
که در آن، یک نفر از جنس خودم
دست و دلبازانه
از خودش دست بشوید گهگاه...
و حواسش به فراموش شدنها باشد...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن...
و گرامافونی
که بخواند: گل گلدون،
بوی موهات،
ای که بی تو خودمو...
و تو یکمرتبه
احساس کنی
کافه یک کشتی طوفانزده است
وسط خاطره هایی که ترا می بلعند..
کافه دنجی هستم
ته یک کوچه بن بست فراموش شده
که در آن، یک نفر از جنس خودم
دست و دلبازانه
از خودش دست بشوید گهگاه...
و حواسش به فراموش شدنها باشد...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن...
و گرامافونی
که بخواند: گل گلدون،
بوی موهات،
ای که بی تو خودمو...
و تو یکمرتبه
احساس کنی
کافه یک کشتی طوفانزده است
وسط خاطره هایی که ترا می بلعند..
- ۱.۲k
- ۱۶ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط