دخترایلجباز پسرایمغرور

#دخترای_لجباز 🎻 پسرای_مغرور 🎸
پارت شونزدهم .

خواست جواب بده ک یهو شمارمو اعلام کردن . اه...ر*یدم تو این زندگی ! بابا ما ی بار اومدیم سوال بپرسیما. اصلا چرا انقد زود مارو صدا کردن ؟
وجدان : آخه عقل کل . باهوش . با...
باشه بابا بقیشو میدونم . لپ مطلبو بگو .
وجدان : کدوم با فرهنگی ساعت دوازده شب میاد بیمارستان ک اینجا شلوغ باشه ؟
خخخخ راس میگیا . چ وجدان باهوشی داشتم و خبر نداشتم !
وجدان : دیگه دیگه ما اینیم !
پارسا هم ک انگار ی بهونه برا فرار کردن پیدا کرد گف : اوه بیا بریم .
منم خر...نفهمیدم ک تو میخواستی ع سوالم فرار کنی . ن آخه منو چی فرض کردی دادا .
وارد شدیم . دکتره ی باند برام نوشت .
وجدان : آقا ی سوال مگه پام سوخته ک باند مینویسه .
من چ میدونم . احتمالا باند نبوده . آخه مگه من تجربی رفتم ک اینا رو بدونم ؟ من همیشه با علوم مشکل داشتم .
دکتره : آقا . نسبت شما با این خانم چیه ؟
پارسا : خب...زنمه !
جانننننننن ؟ من برم تو افق محو شم . زنننننن ؟ خخخ شوخی جالبی بود ! فک کن ! من و پارسا زن و شوور بشیم! احتمالا ب دو روز نکشیده همدیگه رو زنده زنده دفن میکنیم !
دکتره : آها خب اگه زنتونه خودتون اینو براش ببندین !
ای داددددد ! آقا وایسید اشتب شده . ب مولا من زن این نیستم . بابا چ بدبختی گیر افتادما ! خودم میرفتم خونه ی یخ برمیداشتم میزاشتم روش خوب میشد دیه !
پارسا : باشه .
وااا اینم جدی جدی داره قبول میکنه هااا .
رومینا : اما...
ک سریع پارسا دستشو گذاشت رو دهنم .
رومینا : مومم زممن انتتین نممبگب .
یهو با ی حرکت پارسا دهنم قفل شد . سرشو آورد دم گوشم و گفت : میخوای بگیرنمون ؟
احساس کردم بدنم داغ شد . وایی اگه ی لحظه دیگه کلش اونجا بود ی جوری میزدمش ک صدا خر بده فضایی هیز چشم دریده .
بلند شدیم و از بیمارستان زدیم بیرون . سوار ماشینش نشدم .
رومینا : مرسی بخاطر زحماتت من خوب میشم خودم . ی یخ میزارم روش .
پارسا : عمرا اگه فکر کنی بزارم ی یخ زپرتی بزاری روش .
رومینا : ای بابااا . اصن ب تو چ ک من پام درد میگیره یا نه . بابامی ؟ شوورمی ؟ داداشمی ؟ دوس پسرمی؟ آخه تو رو صه ننه ( من تاحالا اینو ننوشته بودم اگ اشتباهه ب خوبی خودتون ببخشید !)
پارسا عصبی شد و گفت : رومینا نزار عصبی شم چک و لقتیت کنما .
منم عصبی تر داد زدم : منم میشینم بر و بر نگات میکنم !
دیگه از عصبانیت سرخ شده بود . جوری ک روش ی جوجه میزاشتی سوخاری میشد ! داد زد : گفتم برو سوار شوووووو !
منم داد زدم : منم بهت گفتم نمیخوامممممم !
منو بـقـل کرد و پرت کرد تو ماشین . آمازونی رو هم باید به لقباش اضافه کنم ! اومد و درو تاققق بست و قفل کرد . خودشم اومد نشست تو ماشین .
گوشیمو در آوردم و برای اینکه تهدیدش کنم گفتم : بزا زنگ بزنم ب پلیس .
گوشیمو از دستم گرفت و تاققق. پرت کرد از پنجره پایین!
دیدگاه ها (۷)

#دخترای_لجباز 🌹 پسرای_مغرور 🍃 پارت هفدهم .ا..این الان چیکار...

پارسا توی رمان #دخترای_لجباز 😍 پسرای_مغرور 😍

اخلاق من مث شخصیت رومینا تو داستانمه . بر اساس اون کامنت بدی...

#دخترای_لجباز 🚺 پسرای_مغرور 🚹 پارت پونزدهم .دینا : هی....چی...

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط