بچه تر که بودیم

بچه تر که بودیم
شب یلدا که میشد جمع میشدیم خونه آقاجون و خانوم جون
میگفتیم و میخندیدم ، تجملات نداشتیم ، چشم و هم چشمی نداشتیم ،
چندین و چند مدل میوه تزیین شده و شیرینی و آجیل نداشتیم
ولی دل خوش داشتیم ، دور هم جمع میشدیم غم و غصه ای نداشتیم ..
زندگیامون ساده بود سفره هامون ساده بود
قلبامون صاف و ساده تر ..
کاش میشد اون خوشی و صفا و صمیمیت دزدیده شده از خونه ها و از زندگی ماها رو یه جوری برگردوند ...‌


🎼
دیدگاه ها (۰)

شروع کن از جایی که شکستیاز جایی که بُریدیاز نقطه‌ی انتهااز ل...

این نوشتهٔ الیزابت کوبلر رو عمیقاً دوست دارم و درکش می‌کنم؛ ...

گاهی همین که انسان به خودشفرصت نفس کشیدن و ادامه دادن بدهد؛چ...

.در وصفِ حضور تومیشه مثل شاملو گفت:زندگی ترکم کرده بود تو بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط