p
p6
" لبخندم کمرنگتر شد، اما از بین نرفت. یه قدم آروم برداشتم، فاصلهای که بینمون بود رو با همون قدم کوتاه کم کردم.
سرم رو کمی کج کردم، یه نگاه از نزدیکتر روی صورتش انداختم، انگار بخوام همهی اون جزئیاتِ حسابشدهای رو که سعی داشت پنهون کنه، ببینم.
دستم رو آروم بالا بردم، بدون هیچ عجلهای، انگشتهام رو زیر فکش گذاشتم، گرمای پوستش رو حس کردم، حس اون لحظهای که هنوز هیچ حرفی زده نشده بود، ولی همهچیز مشخص بود.
خیلی آروم، بدون هیچ فشار اضافهای، سرش رو کمی بالا آوردم، انگار فقط بخوام مطمئن بشم که چشمهامون مستقیم بهم دوخته شدن.
نفس عمیقی کشیدم، نگاهم رو روی چشماش نگه داشتم و البته گاهی نگاه ریزی به لبهاش انداختم، همون لحظهای که هنوز هیچ حرکتی اضافهای نشده بود، اما خودِ فضا به اندازهی کافی سنگین بود.
لبام کمی تکون خورد و بعد، همونطور آروم، همونطور نزدیک، زمزمه کردم:
از اون که بگذریم... نباید واسه جلسه اونقدر خوشگل میکردی، خانم کیم ! "
' چشمام رو با حالت سوالی ریز میکنم...غیر منتظره حرف میزد و من واقعا از هر کلمه ایی که میگفت تعجب میکردم...یک پیرهن آستین بلند سفید و دامن مشکی رو میشد «خوشگل کردن» اسم گذاری کرد؟
نگاهش واقعا سنگینی میکرد.. نفس عمیقی کشیدم و بوی عطرش توی ریه هام ریشه زد...
مچ پای راستم رو کمی کش دادم و حواسم رو به نگاهش دادم...
همکار ها از پشتش رد میشدن و من به اونها لبخند میزدم و برای خداحافظی با اونها کمی سرم رو خم میکردم... کمی حواسم پرت شده بود و حالا نیمی از حواسم فقط به اون بود... که میدونستم برام مشکل میشه..آروم نگاهم رو ازش دور کردم و به پشت سرش خیره شدم..برای خداحافظی با همکارهام'
" لبخندم کمرنگتر شد، اما از بین نرفت. یه قدم آروم برداشتم، فاصلهای که بینمون بود رو با همون قدم کوتاه کم کردم.
سرم رو کمی کج کردم، یه نگاه از نزدیکتر روی صورتش انداختم، انگار بخوام همهی اون جزئیاتِ حسابشدهای رو که سعی داشت پنهون کنه، ببینم.
دستم رو آروم بالا بردم، بدون هیچ عجلهای، انگشتهام رو زیر فکش گذاشتم، گرمای پوستش رو حس کردم، حس اون لحظهای که هنوز هیچ حرفی زده نشده بود، ولی همهچیز مشخص بود.
خیلی آروم، بدون هیچ فشار اضافهای، سرش رو کمی بالا آوردم، انگار فقط بخوام مطمئن بشم که چشمهامون مستقیم بهم دوخته شدن.
نفس عمیقی کشیدم، نگاهم رو روی چشماش نگه داشتم و البته گاهی نگاه ریزی به لبهاش انداختم، همون لحظهای که هنوز هیچ حرکتی اضافهای نشده بود، اما خودِ فضا به اندازهی کافی سنگین بود.
لبام کمی تکون خورد و بعد، همونطور آروم، همونطور نزدیک، زمزمه کردم:
از اون که بگذریم... نباید واسه جلسه اونقدر خوشگل میکردی، خانم کیم ! "
' چشمام رو با حالت سوالی ریز میکنم...غیر منتظره حرف میزد و من واقعا از هر کلمه ایی که میگفت تعجب میکردم...یک پیرهن آستین بلند سفید و دامن مشکی رو میشد «خوشگل کردن» اسم گذاری کرد؟
نگاهش واقعا سنگینی میکرد.. نفس عمیقی کشیدم و بوی عطرش توی ریه هام ریشه زد...
مچ پای راستم رو کمی کش دادم و حواسم رو به نگاهش دادم...
همکار ها از پشتش رد میشدن و من به اونها لبخند میزدم و برای خداحافظی با اونها کمی سرم رو خم میکردم... کمی حواسم پرت شده بود و حالا نیمی از حواسم فقط به اون بود... که میدونستم برام مشکل میشه..آروم نگاهم رو ازش دور کردم و به پشت سرش خیره شدم..برای خداحافظی با همکارهام'
- ۸.۸k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط