ات نه داخلش یه تخت داره فقط لامپم نداره سردم هست داخلش

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱۸

ات : نه داخلش یه تخت داره فقط لامپم نداره سردم هست داخلش

خدمتکار : تو همون خدمتکار شخصی اقای جئعونی که به سوزنهوا گفتی هرزه و زدیش و جناب جئعون هم شما رو زدن

ات :بله خودمم اما متاسفانه من بهش نگفتم هرزه و نزدمش

خدمتکار : اها خیلی خب می شد اگه کرده بودی دلم خنک می شد دختره لوس راستی من یون سوکم و تو (اولظ با حرص بعد مهربون)

ات : منم ات خوشبختم (با لبخند )

یون سوک : همچنین بیا داخل اتاق من حموم کن (با لبخند مهربونی )

ات : خیلی ازتون ممنونم اما می ترسم براتون دردسر بشه (با یکم خجالت )

یون سوک : چه دردسری بیا دنبالم

ات : من لباسام رو نیاوردم

یون سوک : پس بریم لباست رو برداریم بعد بریم اتاق من

یون سوک ات رفتن اتاق که چه عرض کنم انباری، ات لباس هاش رو برداشت، بعدش یون سوک ات رو برد به اتاق خودش و ات حموم کرد لباساش رو پوشید خیلی درد داشت کل تنش زخمی شده بود

ات : خیلی ازت ممنونم می تونم یه سوال بپرسم

یون سوک : اوه حتما راحت باش منم یه سوال دارم

ات : پس اول شما بگید

یون سوک : نه تو بگو باهام راحت صحبت کن

ات : می خواستم بدونم چند سالتونه چی صداتون کنم

یون سوک : من ۲۶ سالمه تو چی

ات : من ۲۱سالمه

یون سوک : یعنی من ۵ سال ازت بزرگترم فکر نمی کردم اقای جئعون دو سال از من بزرگتره یعنی ۷ سال از تو بزرگتره چطوز دلش اومده تو رو بزنه اخه تو هنوز خیلی جونی اینجا برات جای خطرناکیه اخی خودم مراقبتم منو خواهر بزرگت بدون باهان راحت باش (با دلسوزی )

ات : چشم اونی چه چیز اینجا خطرناکه

یون سوک : من خودم مراقبتم تو هیچ کاری نکن هر چی کمتر بدونی بهتره

ات : مرسی اونی ساعت چنده

یون سوک : نزدیکای ۸ برای چی

ات : من باید برم تا وظایفم رو بدونم فعلا اونی اها راستی سوال داشتی

یون سوک: بعداً می پرسم مراقب خودت باش

ات : چشم و رفت دم دراتاق کوک و سوزنهوا در زد

کوک : بیا داخل

ات با ترس رفت داخل اتاق

کوک : تنبیه امروزت یادت بمونه از همسرم عذر خواهی کن (جدی)

ات : چرا باید عذر خواهی کنم (اروم )

سوزنهوا : کوک نگاه کن چقدر پرو (لوس)

ات : استادم تو بودی (با کنایه)

سوزنهوا: کوکی (با ناز عشوه لوس )

ات : عرضه نداری جواب من و بدی تو رو رایگان بدیم کسی نمی بره از بس لوسی الانم به خاطر پول بابات اینجایی نه به خاطر خودت که یه سیلی خورد به صورتش خیلی ریلکس داخل چشمای کوک نگاه کرد و یه پوزخند زد ببخشید بهتون بر خورد حقیقت تلخه

کوک : اون به خاطر خودش اینجاست نه بخاطر باباش اون همسر منه هر چی بهش بگی به من گفتی امروز حوصله ندارم گمشو بیرون تا اعصابم خراب تر نشده

ات : چشم رئیس لبخند فقط می شه وظایفم رو بگین (ریلکس از درون ترسیده بود اما به روی خودش نمی اورد)
دیدگاه ها (۲۵)

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱۹ کوک : برو داخل اتاق...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۲۰ کوک : ات من عاشقت...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱۷ ات : بسه لطفا ارو...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱۶ کوک :  باید بگی چشم...

نام فیک: عشق مخفیPart: 54ویو جیمین*بعد از چند دقیقه نفسش جا ...

عشق مافیایی p3

پارت ۳۶ات: بالاخره میتونیم بریم جیمین: اره ات: اخیش بالاخره ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط