و درد

وَ درد ...
به استخوانِمان رسیده,
اما هنوز...
خودمان را نباخته ایم,
و روزگار را زندگی میکنیم,
و هنوز ...
آنقدر میخندیم که سرمان از این همه ناخوشی هایی که مجبور به پذیرفتنش کردیم,
درد میگیرد.
دیدگاه ها (۸۲)

قلبم...!ایڹ روز هاسخت درد میڪند!ڪاش یڪ لحظہ می ایستاد!تا ببی...

وابسته ام ....بہ ادم های مجـازے ڪـہگاهےحتے.....نامـشان را هـ...

من بعد از "تو" با این مسئله که دیگر کسی را دوست نداشته باشم،...

به خانه برمی گردمبه بارانِ پشت پنجرهو زیر یک شبِ بی نامنور خ...

𝄠჻ᭂ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎...

عذر آوردن و بهانه جویی کاری خود به خودی ست و به هیچ تفکر و خ...

یه متن رندوم همینطوری نوشتم-

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط