با همین دست به دستان تو عادت کردم

با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم

جا برای منِ گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابانِ تو عادت کردم

گرچه گلدانِ من از خشک شدن می‌ترسد
به تَهِ خالیِ لیوانِ تو عادت کردم

دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است
بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستنِ پایان تو عادت کردم🫧
دیدگاه ها (۰)

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرماصلاً به تو افتاد مسیرم که ب...

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده امزیر ِ باران، کوزه بر دوشم ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط