درخواستی
#درخواستی
Part: ³
لیا خواست لب جونکوک رو ببوسه که جونکوک کنارش زد و دستت رو گرفت و راه افتاد ...
ات: ولم کن ...
سعی داشتی دستت رو از تو دستش دربیاری ولی ضعیف تر از اونی بودی که بتونی این کار رو بکنی....
کِشوندِت تو یه کوچه ی خلوت و چسبوندت به دیوار ...
ات: ا..الان که دیگه حالش خوبه ...میتونه بیاد مدرسه میشه ولم کنی و بزاری تو همین مدرسه بمونم؟!
جونکوک: هوممم....ولی هنوز معلوم نشده کی لیا رو از رو پشت بوم پرت کرده پایین!
ات: میتونی از خوده لیا بپرسی...
جونکوک: هوم فکره خوبیه ....
جونکوک دستش رو توی جیبش کرد و گوشیش رو درآورد ....
جونکوک: الو لیا !
لیا: جونم؟!
جونکوک: کی تورو از پشت بوم پرت پایین؟!
لیا: جینا!!!!
جونکوک: ج..جینا؟!
لیا: اوهوم ...
جونکوک کلافه گوشی رو قطع کرد و گذاشت تو جیبش ..عصبانی بود و هر موقع ممکن بود خشمش رو روی تو خالی کنه!
از زیر دستش خودت رو کشیدی کنار و خواستی راه بیوفتی سمت خونه که صداش دراومد....
جونکوک: پس تو توی پشت بوم چه غلطی میکردی!!(عصبانی )
ات: م..من ؟!
با خشم بهت نگاه کرد که فقط راه رو فرار دونستی....
با سرعت برگشتی و شروع کردی به دوییدن .....
جونکوک: وایساااا.....
جونکوک یه احمقی نثارت کرد و بعد کیفش رو روی شونش جابه جا کرد و راه افتاد ....
ادامه دارد.....
Part: ³
لیا خواست لب جونکوک رو ببوسه که جونکوک کنارش زد و دستت رو گرفت و راه افتاد ...
ات: ولم کن ...
سعی داشتی دستت رو از تو دستش دربیاری ولی ضعیف تر از اونی بودی که بتونی این کار رو بکنی....
کِشوندِت تو یه کوچه ی خلوت و چسبوندت به دیوار ...
ات: ا..الان که دیگه حالش خوبه ...میتونه بیاد مدرسه میشه ولم کنی و بزاری تو همین مدرسه بمونم؟!
جونکوک: هوممم....ولی هنوز معلوم نشده کی لیا رو از رو پشت بوم پرت کرده پایین!
ات: میتونی از خوده لیا بپرسی...
جونکوک: هوم فکره خوبیه ....
جونکوک دستش رو توی جیبش کرد و گوشیش رو درآورد ....
جونکوک: الو لیا !
لیا: جونم؟!
جونکوک: کی تورو از پشت بوم پرت پایین؟!
لیا: جینا!!!!
جونکوک: ج..جینا؟!
لیا: اوهوم ...
جونکوک کلافه گوشی رو قطع کرد و گذاشت تو جیبش ..عصبانی بود و هر موقع ممکن بود خشمش رو روی تو خالی کنه!
از زیر دستش خودت رو کشیدی کنار و خواستی راه بیوفتی سمت خونه که صداش دراومد....
جونکوک: پس تو توی پشت بوم چه غلطی میکردی!!(عصبانی )
ات: م..من ؟!
با خشم بهت نگاه کرد که فقط راه رو فرار دونستی....
با سرعت برگشتی و شروع کردی به دوییدن .....
جونکوک: وایساااا.....
جونکوک یه احمقی نثارت کرد و بعد کیفش رو روی شونش جابه جا کرد و راه افتاد ....
ادامه دارد.....
- ۳۰.۱k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط