💦رمان زمستان💦 پارت 108
🖤🖤
《رمان زمستون❄》
ارسلان: بالاخره رسیدم به دیانا دستو کشیدم ک افتاد تو بغلم...
دیانا: ارسلان زشته ولم کن
ارسلان: مثلا زن و شوهریم
دیانا: خواستم لج ارسلان و در بیارم...ولی همه چی سوریه بعد زدم زیر خنده
ارسلان: پس همه چی سوریه؟ کی بریم واسه طلاق؟
دیانا: با بهت خیره شدم به ارسلان ک گرمی لباشو رو لبام حس کردم...ازم جدا شد
ارسلان: بعد از مرگ من خوبه؟
دیانا: دیوونه ای به خدا
ارسلان: اره دیوونه توام...
دیانا: ولی من هنوز باهات قهرم...
ارسلان: پس خوشت میاد نازتو میکشم..
دیانا: شاید..
_
متین: من برم بیینم این ارسلان کجا موند
مهراب: خب منو رضا هم میایم
متین: بیاین رفتم سمت گیشه ک چشمم خورد به نیکا دویدم سمتش...نیکاااا
نیکا: با صدای آشنا سرمو برگردوندم...عه متین
متین: تو اینجا چیکار میکنی؟
نیکا: با دیانا اومدیم الان گمش کردیم
مهراب: چه تفاهمی چون ما هم ارسلان و گم کردیم
رضا: حتما رفتن ی گوشه خوش بگذرونن
عسل: اقا رضا از موقعی ک اقا مهراب پیداش شده محل به ما نمیدی
مهراب: راست میگه دیگه گمشو از بغل من تکون نمیخوری برو پیش زنت منم با مهدیس جان صحبت کنم
رضا: بدبخت هَول
ارسلان: دستمو تو دست دیانا قفل کردم ک از دور بچهارو دیدیم
دیانا: عه اینا همو پیدا کردن..
ارسلان: مثل من و تو
دیانا: این مهراب اسکل میبینی چجوری داره مخ مهدیسو میزنه
ارسلان: اصن فک نمیکردم مهراب انقد رو مخ باشه
دیانا: من همین رو مخ بودنشو دوست داشتم
ارسلان: دیاناا
دیانا: البته از همون اول داوشی من بود
ارسلان: نبابا؟
دیانا: حالا غر نزن بیا بریم پیش بچها
_
متین: نیکا تو با این وضع میخواستی سوار سقوت آزاد بشیییی؟
نیکا: کاش اونقدر ک نگران بچه بودی نگران منم بودی
مهراب: فک کنم ی طلاق افتادیم
مهدیس: مهراب کمتر نمک بریز اینا الان اعصببن جرت میدن
مهراب: نگرانمی؟
مهدیس: گمشو بابا
رضا: خفه شین دیگه بزا ببینم چی میشه
عسل: مگه فیلم سینمایی؟
متین: نیکا من به خاطر خودت میگم
نیکا: اصن اوردن این بچه اشتباه بود ..دیانارو از دور با ارسلان دیدم رفتم سمتش...
دیانا: چی شده نیکا؟
نیکا: هیچی اقای متین همش نگران بچشه من کلا تو زندگیش هیچ رنگی ندارم
دیانا: نیکا الکی حساس شدی تو درد اینو نکشیدی ک بچتو از دست بدی ...متین دو نفر از ادمای اطرافش بچشونو از دست دادن خب اون باید نگران بچشم باشه...
ارسلان: اگه شما گند نزده بودی الان ما هم ی بچه داشتیم...
《رمان زمستون❄》
ارسلان: بالاخره رسیدم به دیانا دستو کشیدم ک افتاد تو بغلم...
دیانا: ارسلان زشته ولم کن
ارسلان: مثلا زن و شوهریم
دیانا: خواستم لج ارسلان و در بیارم...ولی همه چی سوریه بعد زدم زیر خنده
ارسلان: پس همه چی سوریه؟ کی بریم واسه طلاق؟
دیانا: با بهت خیره شدم به ارسلان ک گرمی لباشو رو لبام حس کردم...ازم جدا شد
ارسلان: بعد از مرگ من خوبه؟
دیانا: دیوونه ای به خدا
ارسلان: اره دیوونه توام...
دیانا: ولی من هنوز باهات قهرم...
ارسلان: پس خوشت میاد نازتو میکشم..
دیانا: شاید..
_
متین: من برم بیینم این ارسلان کجا موند
مهراب: خب منو رضا هم میایم
متین: بیاین رفتم سمت گیشه ک چشمم خورد به نیکا دویدم سمتش...نیکاااا
نیکا: با صدای آشنا سرمو برگردوندم...عه متین
متین: تو اینجا چیکار میکنی؟
نیکا: با دیانا اومدیم الان گمش کردیم
مهراب: چه تفاهمی چون ما هم ارسلان و گم کردیم
رضا: حتما رفتن ی گوشه خوش بگذرونن
عسل: اقا رضا از موقعی ک اقا مهراب پیداش شده محل به ما نمیدی
مهراب: راست میگه دیگه گمشو از بغل من تکون نمیخوری برو پیش زنت منم با مهدیس جان صحبت کنم
رضا: بدبخت هَول
ارسلان: دستمو تو دست دیانا قفل کردم ک از دور بچهارو دیدیم
دیانا: عه اینا همو پیدا کردن..
ارسلان: مثل من و تو
دیانا: این مهراب اسکل میبینی چجوری داره مخ مهدیسو میزنه
ارسلان: اصن فک نمیکردم مهراب انقد رو مخ باشه
دیانا: من همین رو مخ بودنشو دوست داشتم
ارسلان: دیاناا
دیانا: البته از همون اول داوشی من بود
ارسلان: نبابا؟
دیانا: حالا غر نزن بیا بریم پیش بچها
_
متین: نیکا تو با این وضع میخواستی سوار سقوت آزاد بشیییی؟
نیکا: کاش اونقدر ک نگران بچه بودی نگران منم بودی
مهراب: فک کنم ی طلاق افتادیم
مهدیس: مهراب کمتر نمک بریز اینا الان اعصببن جرت میدن
مهراب: نگرانمی؟
مهدیس: گمشو بابا
رضا: خفه شین دیگه بزا ببینم چی میشه
عسل: مگه فیلم سینمایی؟
متین: نیکا من به خاطر خودت میگم
نیکا: اصن اوردن این بچه اشتباه بود ..دیانارو از دور با ارسلان دیدم رفتم سمتش...
دیانا: چی شده نیکا؟
نیکا: هیچی اقای متین همش نگران بچشه من کلا تو زندگیش هیچ رنگی ندارم
دیانا: نیکا الکی حساس شدی تو درد اینو نکشیدی ک بچتو از دست بدی ...متین دو نفر از ادمای اطرافش بچشونو از دست دادن خب اون باید نگران بچشم باشه...
ارسلان: اگه شما گند نزده بودی الان ما هم ی بچه داشتیم...
- ۱۲۹.۷k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط