پارت 18
چند روز از برگشتن سوبین به خوابگاه گذشته بود. حالش بهتر شده بود، رنگ صورتش برگشته بود، و اون لبخند آروم هم دوباره روی لبهاش جا خوش کرده بود. اما هنوز همهی اعضا مراقبش بودن، حتی بیشتر از قبل. تمرینها سبکتر شده بودن، و یونجون هر روز یه برنامهی استراحت براش مینوشت که حتی شامل «نفس کشیدن عمیق» هم میشد.
اون روز، تههیون با یه لبتاپ وارد اتاق شد
تهیون: خب، وقتشه پروژهی جدیدمون رو شروع کنیم. ولی این بار، با یه تفاوت.
سوبین که روی کاناپه لم داده بود، با کنجکاوی گفت:
سوبین: تفاوت؟ چه تفاوتی؟
تهیون: این بار، هر کدوممون یه بخش از آهنگ رو مینویسیم. موضوعش هم «بازگشت»ه. چون تو برگشتی، چون ما برگشتیم به هم، چون گروهمون همیشه برمیگرده به قلبش.
بومگیو از آشپزخونه داد زد:
بومگیو: من بخش ریتم رو میخوام! و یه بیت مخصوص برای لحظهای که سوپین از بیمارستان برگشت!
کای: من هم یه ورس طنز مینویسم، دربارهی بالش پرتابی که خورد توی صورت یونجون 😏
یونجون: فقط اگه اون بالش رو توی موزیکویدیو نشون ندین، من موافقم 😒
سوبین خندید، ولی بعد کمی جدی شد. نگاهش رو به تهیون دوخت
سوبین: میتونم بخش اول آهنگ رو بنویسم؟ یه چیزی که شروعش با ضعف باشه، ولی به قدرت ختم بشه.
تهیون: دقیقا همون چیزی که ازت انتظار داریم، لیدر قلبیمون.
همه مشغول شدن. هر کسی یه گوشه نشسته بود، با دفترچه یا لپتاپ، و ایدههاش رو مینوشت. صدای زمزمهی ملودیها، خندهها، و گاهی بحثهای بامزه دربارهی قافیهها، فضای خوابگاه رو پر کرده بود.
سوبین توی دفترچهاش نوشت:
> "من افتادم، ولی شماها دستم رو گرفتین
> حالا دوباره ایستادم، چون با شما قویترم"
وقتی شب شد، همه جمع شدن و بخشهای خودشون رو خوندن. تهیون ملودی رو تنظیم کرد، یونجون ریتم رو با بومگیو هماهنگ کرد، و کای هم یه ورس بامزه خوند که همه رو به خنده انداخت.
سوبین بهشون نگاه کرد، به اون لحظهی ناب
سوبین: این آهنگ فقط یه آهنگ نیست... این یه خاطرهست. یه یادآوری برای روزی که فهمیدم، قوی بودن یعنی بلد باشی به بقیه تکیه کنی.
اون شب، صدای ضبطشدهی اولین نسخهی آهنگ توی اتاق پیچید. همه ساکت بودن، فقط گوش میدادن. و وقتی تموم شد، هیچکس چیزی نگفت. فقط یه لبخند مشترک، یه نگاه پر از معنا، و یه حس عمیق از اینکه این گروه، این خانواده، همیشه با هم میمونن.
اون روز، تههیون با یه لبتاپ وارد اتاق شد
تهیون: خب، وقتشه پروژهی جدیدمون رو شروع کنیم. ولی این بار، با یه تفاوت.
سوبین که روی کاناپه لم داده بود، با کنجکاوی گفت:
سوبین: تفاوت؟ چه تفاوتی؟
تهیون: این بار، هر کدوممون یه بخش از آهنگ رو مینویسیم. موضوعش هم «بازگشت»ه. چون تو برگشتی، چون ما برگشتیم به هم، چون گروهمون همیشه برمیگرده به قلبش.
بومگیو از آشپزخونه داد زد:
بومگیو: من بخش ریتم رو میخوام! و یه بیت مخصوص برای لحظهای که سوپین از بیمارستان برگشت!
کای: من هم یه ورس طنز مینویسم، دربارهی بالش پرتابی که خورد توی صورت یونجون 😏
یونجون: فقط اگه اون بالش رو توی موزیکویدیو نشون ندین، من موافقم 😒
سوبین خندید، ولی بعد کمی جدی شد. نگاهش رو به تهیون دوخت
سوبین: میتونم بخش اول آهنگ رو بنویسم؟ یه چیزی که شروعش با ضعف باشه، ولی به قدرت ختم بشه.
تهیون: دقیقا همون چیزی که ازت انتظار داریم، لیدر قلبیمون.
همه مشغول شدن. هر کسی یه گوشه نشسته بود، با دفترچه یا لپتاپ، و ایدههاش رو مینوشت. صدای زمزمهی ملودیها، خندهها، و گاهی بحثهای بامزه دربارهی قافیهها، فضای خوابگاه رو پر کرده بود.
سوبین توی دفترچهاش نوشت:
> "من افتادم، ولی شماها دستم رو گرفتین
> حالا دوباره ایستادم، چون با شما قویترم"
وقتی شب شد، همه جمع شدن و بخشهای خودشون رو خوندن. تهیون ملودی رو تنظیم کرد، یونجون ریتم رو با بومگیو هماهنگ کرد، و کای هم یه ورس بامزه خوند که همه رو به خنده انداخت.
سوبین بهشون نگاه کرد، به اون لحظهی ناب
سوبین: این آهنگ فقط یه آهنگ نیست... این یه خاطرهست. یه یادآوری برای روزی که فهمیدم، قوی بودن یعنی بلد باشی به بقیه تکیه کنی.
اون شب، صدای ضبطشدهی اولین نسخهی آهنگ توی اتاق پیچید. همه ساکت بودن، فقط گوش میدادن. و وقتی تموم شد، هیچکس چیزی نگفت. فقط یه لبخند مشترک، یه نگاه پر از معنا، و یه حس عمیق از اینکه این گروه، این خانواده، همیشه با هم میمونن.
- ۳.۵k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط