چند پارتیدرخواستی
چند پارتی(درخواستی)
(وقتی دوست بابات بودنو و 12 سال تفاوت سنی داشتی و....)
سرش رو توی گردنت فرو کرد و عطرت رو استشمام کرد
آت :یاا نکن قلقلکم میاد
بوسه ای روی گردنت گذاشت دوباره داد زدی
آت :هیونجینا ترو خدا نکن دیگه لطفا ...
هیونجین :نمیتونم دیدی اذیت کردن من اینجوریه
بعد از اینکه کارش تموم کرد و سرتو روی سینش گذاشتی و گفتی
آت :برام بخون...
هیونجین شروع به خوندن کرد تو بعد از نیم ساعت دید که خوابت برده گفت
هیونجین :خوابالو
با خنده دستی به روی موهات کشید و روی سرت بوسه ای زد تورو به سمت اتاقت برد و بعد از اینکه روی پتو کشید دوباره پیشونیت رو بوسید و به بیرون از اتاق حرکت کرد و به مست اتاق پدرت رفت و تقه ای به در زد و گفت
پدرت :بیا داخل....
به داخل کرد کرد و بعد از بستن در به سمت پدرت رفت و گفت
هیونجین :امیدوارم حالتون بهتر شده باشه...
پدرت :خیلی بهترم ولی امیدوارم که آت چیزی نفهمه نگرانم وقتی برم کی میخواد ازش مراقبت کنه اون هنوز سن کمی داره...
هیونجین :برای همین اومدم اینجا راستش آت خیلی شمارو دوست داره و نمیخواد قلبتون هرگز بشنکه اون همچنین روحیه ی ضعیفی داره و تنها شمارو توی زندگیش داره
پدرت تمام حرف های هیونجین رو با سر تایید میکرد
هیونجین :امیدوارم ناراحت نشین اما منو ات سه ساله که با هم رابطه داریم خاصتیم زودتر بهتون بگیم اما آت گفت می ترسه شما بگین با دوازده سال اختلاف سنـی....
پدرت صحبتشو قطع کرد و گفت
پدرت :پسر جون اون روزی که شما دوتا اومده بودین شرکت رو یادته نه ؟اون روز بعد از اینکه ازتون عزر خواهی کردم به بیرون شرکت رفتم و بهتون گفتم منتظرم بمونین نیم ساعت دیکه برمیگردم وقتی برگشتم کل صداتون شرکتو ورداشته بود ....
هیونجین که خجالت کشیده بود و گفت
هیونجین :یعنی شما میدونستین...
پدرت :البته اگر واقعا دوستش داری من نمیتونم کاری کنم ولی اگر اذیتش کنی من میدونم با تو...
هیونجین :نه اصلا اذیتش نمیکنم قول میدم ...
پدرت :اما یک مشکلی وجود داره.....
#بنگ_چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #جیسونگ #فیلیکس #سونگمین #ای_ان #کیپاپ #استری_کیدز #استی #کره
(وقتی دوست بابات بودنو و 12 سال تفاوت سنی داشتی و....)
سرش رو توی گردنت فرو کرد و عطرت رو استشمام کرد
آت :یاا نکن قلقلکم میاد
بوسه ای روی گردنت گذاشت دوباره داد زدی
آت :هیونجینا ترو خدا نکن دیگه لطفا ...
هیونجین :نمیتونم دیدی اذیت کردن من اینجوریه
بعد از اینکه کارش تموم کرد و سرتو روی سینش گذاشتی و گفتی
آت :برام بخون...
هیونجین شروع به خوندن کرد تو بعد از نیم ساعت دید که خوابت برده گفت
هیونجین :خوابالو
با خنده دستی به روی موهات کشید و روی سرت بوسه ای زد تورو به سمت اتاقت برد و بعد از اینکه روی پتو کشید دوباره پیشونیت رو بوسید و به بیرون از اتاق حرکت کرد و به مست اتاق پدرت رفت و تقه ای به در زد و گفت
پدرت :بیا داخل....
به داخل کرد کرد و بعد از بستن در به سمت پدرت رفت و گفت
هیونجین :امیدوارم حالتون بهتر شده باشه...
پدرت :خیلی بهترم ولی امیدوارم که آت چیزی نفهمه نگرانم وقتی برم کی میخواد ازش مراقبت کنه اون هنوز سن کمی داره...
هیونجین :برای همین اومدم اینجا راستش آت خیلی شمارو دوست داره و نمیخواد قلبتون هرگز بشنکه اون همچنین روحیه ی ضعیفی داره و تنها شمارو توی زندگیش داره
پدرت تمام حرف های هیونجین رو با سر تایید میکرد
هیونجین :امیدوارم ناراحت نشین اما منو ات سه ساله که با هم رابطه داریم خاصتیم زودتر بهتون بگیم اما آت گفت می ترسه شما بگین با دوازده سال اختلاف سنـی....
پدرت صحبتشو قطع کرد و گفت
پدرت :پسر جون اون روزی که شما دوتا اومده بودین شرکت رو یادته نه ؟اون روز بعد از اینکه ازتون عزر خواهی کردم به بیرون شرکت رفتم و بهتون گفتم منتظرم بمونین نیم ساعت دیکه برمیگردم وقتی برگشتم کل صداتون شرکتو ورداشته بود ....
هیونجین که خجالت کشیده بود و گفت
هیونجین :یعنی شما میدونستین...
پدرت :البته اگر واقعا دوستش داری من نمیتونم کاری کنم ولی اگر اذیتش کنی من میدونم با تو...
هیونجین :نه اصلا اذیتش نمیکنم قول میدم ...
پدرت :اما یک مشکلی وجود داره.....
#بنگ_چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #جیسونگ #فیلیکس #سونگمین #ای_ان #کیپاپ #استری_کیدز #استی #کره
- ۴.۰k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط