پارت

#پارت2
#رمان
✌🏻عشق اول و آخرم✌🏻
تا ارسلان خواست حرفی بزنه هول شدم و قهوه پرید توی گلوم!
نیکا خواست به طرفم بیاد که اشاره کردم نمیخواد
در همون حالت سرفه ارسلان پرسید
ارسلان:چیزی شد خانم رحیمی؟!
دیانا:نه نه چیزی نیست بفرمایید
ارسلان:ببخشید خانم فلاحی جزوه ها رو میشه بهم بدین بی زحمت؟!
نیکا بدون وقفه جزوه ها رو از توی کیفش در اورد و به ارسلان داد ارسلان تشکری کرد و به سمت میز خودشون رفت .

ارسلان با پسر های اینجا خیلی مچه ولی خوب با یکی شون که اسمش ممده بیشتر صمیمیه

وقتی ارسلان رفت رو به نیکا کردم و گفتم
دیانا: قضیه این جزوه چیه نیکا؟!
نیکا:هیچی بابا ازم خواسته بود براش جزوه بنویسم
عجیب بود که از نیکا همچین کاری خواسته اخه اون توی دانشگاه از درس حرف اول و میزد
اهمیت و ندادم به نیکا گفتم بریم کلاس شروع شد

♾💕♾💕♾💕♾💕♾💕♾

۲ساعت بعد........

هوف بالاخره کلاس تموم شد و اومدیم تو حیاطه دانشگاه

قرار بود شب با نیکا بریم خونه عسل ، همه دخترا اونجا بودیم

با نیکا از دانشگاه خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم نشستیم تو ماشین و به سمت خونه نیکا اینا راه افتادیم
به مامان و داداش نیکا سلامی کردم و رفتم تو اتاق نیکا
لباس هام رو با لباس راحتی عوض کردم .
رو تخت ولو شدیم ، نیکا رفت چایی با بیسکوییت اورد خوردیم

یه ذره هم درباره درس و دانشگاه حرفیدیم
که گوشیم زنگ خورد و چشام چهار تا شد.......
دیدگاه ها (۵)

منن برگشتم سیلام

تولدت مبارک رضا قشنگم

#رمان🙇‍♀️💕 ✌🏻•عشق اول و آخرم•✌🏻دیانا : صبح ...

در کنار شاد صورتی شاد اصلی هم نگه دارید چون ممکنه شاد اصلی ر...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط