سناریو
سناریو:
وقتی بچهتون به دنیا میاد ولی ۷ ساعت بعد میمیره🥲🥺
نامجون: وقتی پرستار بچهتون رو برد انقدر گریه کردی که تو بغل نامجون بیهوش شدی البته اون هم وضعیتش مثل تو بود بخاطر همین بهش سرم زدن که از هوش نره
جین: *به تو که رو تخت دراز کشیده بودی نگاه کرد* همش تقصیر من بود (بغض)
*دستتو توی دستاش میگیره و میبوسه*
شوهر بی عرضهات رو ببخش نتونستم ازتون محافظت کنم (گریه)
شوگا: *انقدر خودتو زده بودی که دیگه جونی نداشتی*
ا/ت: یونگی بگو بچمو بیارن بدون اون میمیرم تروخدا (بیحال و بغض)
*یونگی آروم بغلت کرد و دستش رو پشتت میکشید*
شوگا: هیشششش بخواب عشقم بخواب
جیهوپ: هنوز باورت نمیشد بچهای که انقدر ذوق داشتین براش الان بیجون توی دستات بود، یه نگاه به بچتون کردی یه نگاه به هوبی که گوشه اتاق خودشو بغل کرده بود و گریه میکرد
جیمین: سخت بود هم برای تو که اولین بچت رو اینجوری از دست بدی و مخصوصا جیمین که بیشتر از خودت برای به دنیا اومدنش ذوق داشت. روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودی درحالی که چشمهات نیمه باز بود که یهو صدای هق هق جیمین رو از توی دستشویی شنیدی. باورت نمیشد اون مردی که جلوی تو اونقدر قوی بود، داشت با تمام وجودش گریه میکرد.
تهیونگ: بخاطر کنسرتی که داشتن نتونست موقع زایمان پیشت باشه ولی چندساعت بعد سریع خودشو رسوند که یهو چیزی دید که لبخندش محو شد. دید مامانش روی صندلی نشسته و گریه میکنه. با عجله رفت پیشش
ته: مامان چرا گریه میکنی؟ ا/ت کجاست حالش خوبه؟
_ا/ت حالش خوبه ولی بچه مرد نتونست دووم بیاره
اصلا انتظار همچین جوابی از مامانش رو نداشت. از شدت شوک افتاد رو زمین
ته: دارین دروغ میگین. دروغ میگین پسرم حالش خوبه( گریه شدید)
جونگکوک: با اینکه چندماه از مرگ دختر کوچولوتون میگذشت، بعضی وقتا عکسایی که ازت تو دوران بارداری گرفته بود رو نگاه میکرد و دوباره اون اتفاق واسش زنده میشد
کوک: هر صبح که بیدار میشم، میگم ای کاش همش یه خواب بود (بغض
#سناریو
وقتی بچهتون به دنیا میاد ولی ۷ ساعت بعد میمیره🥲🥺
نامجون: وقتی پرستار بچهتون رو برد انقدر گریه کردی که تو بغل نامجون بیهوش شدی البته اون هم وضعیتش مثل تو بود بخاطر همین بهش سرم زدن که از هوش نره
جین: *به تو که رو تخت دراز کشیده بودی نگاه کرد* همش تقصیر من بود (بغض)
*دستتو توی دستاش میگیره و میبوسه*
شوهر بی عرضهات رو ببخش نتونستم ازتون محافظت کنم (گریه)
شوگا: *انقدر خودتو زده بودی که دیگه جونی نداشتی*
ا/ت: یونگی بگو بچمو بیارن بدون اون میمیرم تروخدا (بیحال و بغض)
*یونگی آروم بغلت کرد و دستش رو پشتت میکشید*
شوگا: هیشششش بخواب عشقم بخواب
جیهوپ: هنوز باورت نمیشد بچهای که انقدر ذوق داشتین براش الان بیجون توی دستات بود، یه نگاه به بچتون کردی یه نگاه به هوبی که گوشه اتاق خودشو بغل کرده بود و گریه میکرد
جیمین: سخت بود هم برای تو که اولین بچت رو اینجوری از دست بدی و مخصوصا جیمین که بیشتر از خودت برای به دنیا اومدنش ذوق داشت. روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودی درحالی که چشمهات نیمه باز بود که یهو صدای هق هق جیمین رو از توی دستشویی شنیدی. باورت نمیشد اون مردی که جلوی تو اونقدر قوی بود، داشت با تمام وجودش گریه میکرد.
تهیونگ: بخاطر کنسرتی که داشتن نتونست موقع زایمان پیشت باشه ولی چندساعت بعد سریع خودشو رسوند که یهو چیزی دید که لبخندش محو شد. دید مامانش روی صندلی نشسته و گریه میکنه. با عجله رفت پیشش
ته: مامان چرا گریه میکنی؟ ا/ت کجاست حالش خوبه؟
_ا/ت حالش خوبه ولی بچه مرد نتونست دووم بیاره
اصلا انتظار همچین جوابی از مامانش رو نداشت. از شدت شوک افتاد رو زمین
ته: دارین دروغ میگین. دروغ میگین پسرم حالش خوبه( گریه شدید)
جونگکوک: با اینکه چندماه از مرگ دختر کوچولوتون میگذشت، بعضی وقتا عکسایی که ازت تو دوران بارداری گرفته بود رو نگاه میکرد و دوباره اون اتفاق واسش زنده میشد
کوک: هر صبح که بیدار میشم، میگم ای کاش همش یه خواب بود (بغض
#سناریو
- ۱۲.۲k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط