مابایا
¯\_مابایا_/¯
پارت -۱۳
ارسلان
باشی زیر لب گفتم و روی صندلی نشستم.
بعد این که کارمون تموم شد سوار ماشین شدیم.
دیانا ماشین نیاورده بود ولی من آورده بودم.
+ماشینت رو چیکار کردی.؟
_صبح سویچ رو سپردم یکی از آشنا هام بره برام درست کنه.
آهانی گفتم و سوالی که زهنم رو مشغول کرده بود رو پرسیدم.
+چرا اونجا چشات پر اشک شد؟
_درد داشت
+دروغه
نگاهی کلافه بهم کرد و گفت
_تو،تو منو به یاد بابام انداختی.
+چه اتفاقی برای خانوادت افتاده.؟
_هیچی اونا دخترشون رو تنها گذاشتن و رفتن.
+متأسفم به یادت انداختم
_ نباش چون از یادم نرفته بودن که تو بخوای یاد اوری کنی.
چیزی نگفتم و نگاهم رو به نیم روخش دوختم.
و ازش چشم کرفتم.
نزدیک املاکی بودیم.
ماشین رو گوشی پارک کردم و وارد املاکی شدیم.
ادامه پارت_۱۳
پارت -۱۳
ارسلان
باشی زیر لب گفتم و روی صندلی نشستم.
بعد این که کارمون تموم شد سوار ماشین شدیم.
دیانا ماشین نیاورده بود ولی من آورده بودم.
+ماشینت رو چیکار کردی.؟
_صبح سویچ رو سپردم یکی از آشنا هام بره برام درست کنه.
آهانی گفتم و سوالی که زهنم رو مشغول کرده بود رو پرسیدم.
+چرا اونجا چشات پر اشک شد؟
_درد داشت
+دروغه
نگاهی کلافه بهم کرد و گفت
_تو،تو منو به یاد بابام انداختی.
+چه اتفاقی برای خانوادت افتاده.؟
_هیچی اونا دخترشون رو تنها گذاشتن و رفتن.
+متأسفم به یادت انداختم
_ نباش چون از یادم نرفته بودن که تو بخوای یاد اوری کنی.
چیزی نگفتم و نگاهم رو به نیم روخش دوختم.
و ازش چشم کرفتم.
نزدیک املاکی بودیم.
ماشین رو گوشی پارک کردم و وارد املاکی شدیم.
ادامه پارت_۱۳
- ۳.۵k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط