شراب سرخ پارت
شراب سرخ پارت ۱۳۶
#red_wine #red_wine🍷
با سست شدن پاهایش سریع توی آغوشم کشیدماش..
خدای من تمام تنش سرد بود و داشت از درون میلرزید..
چت شده ا.ت ؟ چرا اینقدر یخی تو دختر؟!!!
نگران شدم ..
رنگ به رو نداشت و تن نحیفاش روی بدن ورزیده من در حال بی حس شدن و سرد شدن بود.
نتونستم خشم صدایم را کنترل کنم: چه مرگت شده؟ حرف بزن ا.ت..
تن لرزانش را به خودم تکیه زدم و روی صندلی پشت میز ناهار خوری نشاندمش..
ا.ت چیزی نگفت فقط بیحال سرش را به صندلی تکیه داد.
جیمین همراه نامجون وارد اشپزخانه شدند و با دیدن وضعیت ا.ت تعجب کردند..
با صدایی لرزان پاسخ جیمین را دشوار داد
_خوبم چیزی نیست..
نگاهش را به من داد ، وقتی اخم هایم را دید..
اخم هایم تنگ تر شد: پس چرا منو صدا نکردی ها؟
لبان قلوهاش را که رو به سفیدی رفته بود ، تر کرد: تو تازه از بیمارستان مرخص شدی ..دلم نمیخواست نیومده درگیر من بشی..
از بی فکریاش با اعصبانیت گوشت کنار لپم را گاز گرفتم و گفتم: مهمترین مسئله من تو زندگی تویی..پس حق نداشتی این حالتو از من پنهون کنی...
نامجون با لحنی آرام هشدار داد: تهیونگ داداش ارومتر حالشو نمیبینی؟تو اینطوری میکنی بنده خدا بیشتر قبض روح میشه..
سوال بجا و خوبی بود ..
منتظر به او چشم دوختم اما قبل اینکه ا.ت چیزی بگوید
صدای مامان از پشت سرم آمد: من نذاشتم!
ادامه دارد...
Like 40
comment 40
بچه ها ۱۷ تا پارت گذاشتم تا شرطا کلا نرسه پارتی آپ نمیشه.
#red_wine #red_wine🍷
با سست شدن پاهایش سریع توی آغوشم کشیدماش..
خدای من تمام تنش سرد بود و داشت از درون میلرزید..
چت شده ا.ت ؟ چرا اینقدر یخی تو دختر؟!!!
نگران شدم ..
رنگ به رو نداشت و تن نحیفاش روی بدن ورزیده من در حال بی حس شدن و سرد شدن بود.
نتونستم خشم صدایم را کنترل کنم: چه مرگت شده؟ حرف بزن ا.ت..
تن لرزانش را به خودم تکیه زدم و روی صندلی پشت میز ناهار خوری نشاندمش..
ا.ت چیزی نگفت فقط بیحال سرش را به صندلی تکیه داد.
جیمین همراه نامجون وارد اشپزخانه شدند و با دیدن وضعیت ا.ت تعجب کردند..
با صدایی لرزان پاسخ جیمین را دشوار داد
_خوبم چیزی نیست..
نگاهش را به من داد ، وقتی اخم هایم را دید..
اخم هایم تنگ تر شد: پس چرا منو صدا نکردی ها؟
لبان قلوهاش را که رو به سفیدی رفته بود ، تر کرد: تو تازه از بیمارستان مرخص شدی ..دلم نمیخواست نیومده درگیر من بشی..
از بی فکریاش با اعصبانیت گوشت کنار لپم را گاز گرفتم و گفتم: مهمترین مسئله من تو زندگی تویی..پس حق نداشتی این حالتو از من پنهون کنی...
نامجون با لحنی آرام هشدار داد: تهیونگ داداش ارومتر حالشو نمیبینی؟تو اینطوری میکنی بنده خدا بیشتر قبض روح میشه..
سوال بجا و خوبی بود ..
منتظر به او چشم دوختم اما قبل اینکه ا.ت چیزی بگوید
صدای مامان از پشت سرم آمد: من نذاشتم!
ادامه دارد...
Like 40
comment 40
بچه ها ۱۷ تا پارت گذاشتم تا شرطا کلا نرسه پارتی آپ نمیشه.
- ۱۱.۴k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط