نامه ای که هرگز نوشته نشد...
جیمین پشت میر تحریرش نشسته بود . انگشتانش روی کاغد سفیدی که حالا پر از خط خوردگی های سیاه بود میلرزید . هوای اتاق سنگین و بوی جوهر و غم میداد. بیرون بارون میومد انگار هم نوا با افکار اشفتش.
اون دوباره شروع کرد
-عزیزم...
اما باز هم نتونست ادامه بده چه فایده ... هرگز نمی تونست درد روی هم انباشته شدن روی قلبش منتقل کنه دردی که سال ها درگیرشه.
نامه های قبلی رو پاره کرده بود این هم قراره به سرنوشت قبلی دچار بشه
صدای تق تق در بلند شد. جمین به سرعت نامه رو داخل یه کتاب قایم کرد. وثتی در باز شد چهره ای اشکار شد چهره ادمی که سال ها ارزوش بود احساسش رو بهش بگه ادمی که از دل جیمین خبر نداشت.
= میای بریم پیاده روی کنیم ,هوا خنکه...
جیمین با لبخند بهش نگاه کرد ولی یه چیزی ته دلش سنگینی میکرد. باید احساسش رو بهش میگفت ... ولی نه امروز.
-اره بیا بریم
و نامه ی ناتمام , همچنان داخل کتاب موند . راز دیگری از راز های ناگفنه جیمین
یه لایک و کامنت خیلییی خوشحالم میکنه=]]]] و اگه بخواین ادامه هم مینویسم
اون دوباره شروع کرد
-عزیزم...
اما باز هم نتونست ادامه بده چه فایده ... هرگز نمی تونست درد روی هم انباشته شدن روی قلبش منتقل کنه دردی که سال ها درگیرشه.
نامه های قبلی رو پاره کرده بود این هم قراره به سرنوشت قبلی دچار بشه
صدای تق تق در بلند شد. جمین به سرعت نامه رو داخل یه کتاب قایم کرد. وثتی در باز شد چهره ای اشکار شد چهره ادمی که سال ها ارزوش بود احساسش رو بهش بگه ادمی که از دل جیمین خبر نداشت.
= میای بریم پیاده روی کنیم ,هوا خنکه...
جیمین با لبخند بهش نگاه کرد ولی یه چیزی ته دلش سنگینی میکرد. باید احساسش رو بهش میگفت ... ولی نه امروز.
-اره بیا بریم
و نامه ی ناتمام , همچنان داخل کتاب موند . راز دیگری از راز های ناگفنه جیمین
یه لایک و کامنت خیلییی خوشحالم میکنه=]]]] و اگه بخواین ادامه هم مینویسم
- ۲.۶k
- ۰۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط