بالاخره یه روزی هم میرسه که انقد مینویسم و مینویسم و می

بالاخره یه روزی هم میرسه که انقد می‌نویسم و می‌نویسم و می‌نویسم که مخم خالی بشه و چیزی واسه فکر کردن و گفتن و نوشتن نداشته باشم .
ولی خب می‌دونم همچین روزی نمیاد
هرروز به دقدقه های فکری مون اضافه تر میشه.
هرروز بیشتر از روز قبل تو ذهنمون علامت سوال میاد .
هرروز بیشتر از روز قبل کمتر حرف می‌زنیم و بیشتر فکر میکنیم
کارمان به کجا رسیده
ذهن آرام شده آرزو .
آرزویی که شاید هرگز قرار نباشد برآورده شود .
کلمات کنار هم میچینیم و جمله سازی میکنیم
نقل میکنیم
سکوت میکنیم
گاهی با سکوت یا یکدیگر حرف می‌زنیم
به این فکر میکنیم که دیگر به هیچ چیز فکر نکنیم .
اما ما در افکارمان زندگی میکنیم .
من در ذهنم دستانت را دارم .
نگاهت را دارم .
در ذهنم من معشوقم و تو عاشق
شاید دلیل افکار زیادم تو باشی
تویی که فقط در فکرم حضور داری
در‌کنارم نیستی .
نمیتوانم حرفی بزنم
می‌نویسم
از تو
از خودم
از حالم
از منی که دیگر هیچ شباهتی به من ندارد
ولی پایان میابد
می‌رسد روزی که بیدار میشوم و دیگر به تو فکر نمیکنم
تورا کنارم دارم (:
دیدگاه ها (۰)

از همتون متنفرم .یکی از یکی افسرده تریم .زندگی رو کردین جهن...

تو فقط منو داغون نکردی .تو باعث اشکای مامانم شدی تو باعث سرخ...

من یک دخترم ک وقتی میگم: آزادی میخام ، میگن آزادی رو تو این...

نباید ..نباید ..نباید ..نباید ..نباید ..نباید ..نباید ..و کل...

https://wisgoon.com/im.helma---نامه به بهترین دوست مجازیمسلا...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

درخواستی... خیلی دوستش داریم و اون به محبت عادت نداره

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط